مرام ايراني

ديروز رفتم بانك 200 دلاري رو كه دوستي جهت كاري برام فرستاده بود تبديل كنم ، بنا به دلايلي نميخواستم اين پول بره تو حسابم برا همين از صندوقدار خواستم كه بهم پول نقد بده. به پول اينجا 200 دلار معادل حدود 1600 كرون هست.

امروز كه داشتم كيفم رو مرتب ميكردم ديدم كه 1000 كرون پول زياد دارم. كلي تعجب كردم هي از اول شمردم و بررسي كردم . اخرش به اين نتيجه رسيدم كه بانك بهم 1000 كرون زياد پول داده. اولش گفتم بيخيال به اون 18000 كروني كه اشتباهي از حسابمون رفت، در!!!

ولي از اونجاييكه من يه ميم درستكار و با مرام هستم گفتم نخير يالا پاشو برو بانك ببين جريان اين پول چيه؟؟؟

والا ما درست زندگي ميكنيم وضعمون اين جوريه و 8مون گرو 9مونه. حالا اگه نخوايم درست زندگي كنيم ديگه چي ميشه!!!

ولي خدايي اون بيخيال بالا رو كه شوخي كردم. من به هيچ وجه اهل اين حرفا نيستم. خلاصه بدو بدو شال و كلاه كردم به سمت بانك (به همون سرعتي كه براي 18000 تا رفتيم) طوريكه يادم رفت اشغال ها ببرم بندازم تو شوتينگ!!!

رفتم بانك و ديدم صندوقدار ديروزيه نيست. به خانوم مهربوني كه جاش نشسته بود گفتم من فكر ميكنم ، مطمئن نيستم البته كه همكار شما به من پول زياد داده. ازم پرسيد چقدر؟ تا گفتم 1000 كرون يهو گل از گلش شكفت. زود يكي از همكاراشو صدا كرد كه بيا 1000 كرون پيدا شد. اونم رفت مافوقش رو اورد. كه يه اقاي جوان و جنتلمنگ بود.

اقاهه ازم پرسيد جريان چيه؟ منم دوباره توضيح دادم و گفت كه ما خيلي از شما متشكريم. از صبح تا حالا داريم دنبال اين 1000كرون ميگرديم. شما خيلي خوبين كه زود به ما خبر دادين و امدين گفتيم . ما جدا سپاسگزاريم و......

خلاصه كه اينقدر ذوق و هيجان و سپاس و تشكر از خودش در كرد كه من ديگه مونده بودم چي بگم. بعد ازش پرسيدم حالا مطمئني اين 1000 تا همون 1000تاييه كه تو دنبالشي؟ گفت كه ما شماره تلفن تو رو ميگيريم كه اگر اشتباه شده بود بهت خبر بديم.

بعد يه كاغذ اورد كه مشخصات منو بنويسه. تا شروع كردم كه شمارمو بگم. باز شروع كرد به تشكر و .... بعد از نوشتن شماره و... بلند شد از پشت باجه دستشو دراز كرد كه دست بده و باز تشكر كنه.

خلاصه اينكه به شدت از اينكار من خوشحال شد. كم مونده بود بياد منو بوس بارون و بغل بارون كنه. شانس اوردم به دست دادن رضايت داد.

اونجا بود كه به قول اقاي همسر بايد برميگشتم بهش ميگفتم. ببين اقا من ايرانيم. مرام دارم. من از همون كشوري اومدم كه تو و همكارات براي دوستاي من حساب باز نميكنين و براشون كارت شناسايي صادر نميكنين*!!! اما من با اين سوئدي هاي كپك زده فرق دارم. هرچند من اگه پول رو نميبردم اب از اب هم تكون نميخورد. چون من پول رو نقد گرفته بود و نرفته بود به حسابم كه بشه ردشو گرفت!!

همه جاي دنيا هم خوب داره هم بد. اما خدايي تعريف از خودم نباشه. اين چيزا از گلوم پايين نميره و اين ژنتيك خانواده مونه. چون پدر و مادرم هم مثل خودم هستن (بهتره بگم من مثل اونا هستم) و خوشبختم كه خانواده همسرم هم مثل ما هستن و اصلا اهل اين رند بازيا نيستن. كما اينكه ميبينيم اينجا هموطنان عزيز از نمونه هاي كالباس و پنيري كه تو فروشگاه براي تست قبل از خريد گذاشتن هم نميگذرن!!!

راستي شما بودين چيكار ميكردين؟

* اينجا 3 تا نهاد براي مردم كارت شناسايي صادر ميكنن. پست. بانك و اداره پليس. اين بانكي هم كه ما حساب داريم. اولش خوب بود. تا اينكه احساس كرد كه مشتري هاي ايرانيش دارن زياد ميشن. در عرض يه روز قانون رو عوض كرد و ديگه براي ايرانيها حساب باز نكرد!

پاريس-5

خوب این آخرین پاریس رو هم بنویسیم که دوستان علاقمند استفاده کنن.

عرض شود که سری دوم که رفتیم پاریس، نزدیک هتلمون یه جای خیلی‌ بزرگی‌ بود که ما هیچ نمیدوستیم چیه، وقتی‌ رسیدیم هتل به قول خارجی‌‌ها اسمشو گوگل کردیم و فهمیدیم که جايي هست مربوط به علم و علوم و از این چیزا، تصمیم بر این شد که فرداش که بقیه میرن لوور رو ببینن، منم برم اینجا، اگه راهم دادن که برم اگه نه برم برا خودم مغازه گردی کنم. چون میدونین که تجربه شهرداری و اینا دیگه.
خلاصه یکم تو سایتش گشت زدیم و هیچی‌ نفهمیدیم. تصمیم گرفتیم حضوری اقدام به پرسیدن کنیم. صبحش شال و کلاه کرديم به سمت اونجا و رفتیم بلیط خریدیم و رفتیم تو (جالبه که به عرض برسونم فاصلش با هتل ۱ دقیقه پیاده بود)
از قبل از ورود فقط میدونستم که یه سینمای ۳ بعدی داره، منم که یه بار این سینما رو تو سوئد و یه بار هم تو آلمان تجربه کرده بودم عاشقش شده بودم، گفتم هیچی‌ هم نداشته باشه میرم سینما.
ولی‌ همچین که رفتم تو اینقدر خوشم اومد که نمیدونید.
یه جايي بود که من بهش میگم موزه، حالا نمیدونم خودشون چی‌ میگن. اما ۳-۴ طبقه بود و بسیار وسيع، بخش شیمی‌، فیزیک، زیست، فضا نوردی، مکانین، کامپیوتر، نجوم، گیاه شناسی‌، ریاضی‌ و .... داشت، تو هر بخش تمام اصول اون رشته به صورت عملی‌ با انواع دستگاه‌هایی‌ که بود آموزش داده میشد، مثلا تو قسمت فیزیک، میشد ترکیب رنگ ها، انواع اینه، آونگ، میرا بودن صوت،.... رو دید. تو بخش ریاضی‌، دستگاه هايی بود که میرفتی پاش مینشستی و سوال‌ها رو جواب میدادی و ریاضی‌ یاد میگرفتی، تو بخش زیست مثلا مراحل رشد انواع جنین رو نشون داده بود . خلاصه برای من که خیلی‌ جذاب بود. جالبیش به این بود که همهٔ دستگاها ها رو خودم شخصا امتحان کردم، کسی‌ نبود که برام توضیح بده. حتي یه تیکه کوچولو باغ داشت توش، که چند مدل گیاه رو توش کاشته بودن. اونجا بود که فهمیدم محبوبه شب به انگلیسی‌ می‌شه queen of the night
از طرف مدارس کلی‌ دانش آموز آورده بودن به هر کدوم هم یکی‌ یه دفترچه سوال داده بودن، اونا هم گروهی با دستگاه ها ور میرفتن و جواب سوال‌ها رو مینوشتن.
پیش خودم فکر کردم که اگه به منم فیزیک رو اینجوری یاد میدادن الان اینقد فراری نبودم. خدایی غبطه خوردم، حسودیم شد.
انگار نه انگار که من دانشجوی فوق هستم و این درسا رو همه رو قبلا خوندم. چنان با ذوق و شوق میرفتم با دستگاه‌ها ور میرفتم که انگار اول راهنمایی‌ هستم. شانس من هم لانگ ویک اند بود، اونجا پر بود از بچه مدرسه یی منم با دوربین فیلم برداریم تابلو بودم.
اینقدر اونجا به من خوش گذشت که حتي بیخیال سینما شدم، چون لیست فیلماشو که دیدم، به این نتیجه رسیدم که من که خوباشو قبلا دیدم، پس ولش کن، میرم هتل کمی‌ استراحت می‌کنم به جاش.

پشت اون موزه هم یه پارک خیلی‌ بزرگ و خوشگل بود، که عصرش همراهان محترم رو بردم اونجا حالی‌ به حولی.

متاسفانه اون روز امکانات تقسیم شده بود، دوربین عکاسی رو آقای همسر برده بود، فیلمبرداری رو من. برا همین عكسی از اونجا ندارم، یه چند تايی‌ عکس هست که از رو فیلم گرفتمشون، کیفیتشون خیلی‌ خوب نیست، اما به از هیچی‌ هست.
اينجا ميتونين اطلاعات جالبي در موردش بخونين اما انگليسي هست
http://ctrautmann.blogspot.com/2007/09/la-cite-de-la-sciences-et-lindustrie-in.html

یه کلیسا هم رفتيم که من حتي تلفظ اسمش رو هم بلد نیستم، فقط میدونم خیلی‌ به مولن روژ نزدیک بود، محله اش به شدت داغون بود، مهاجر نشین، کثیف، قدیمی‌، شلوغ، وای وای وای، اصلا بهش نمیخورد که بخشی از پاریس باشه. کلیسا هم که کلیساست دیگه، تعریف کردن نداره، محراب. مجسمه مریم و عيسي، تابوت اسقف های‌ درگذشته، شمع، فضای خنک و آروم، منبر، جایگاه توبه ،..... ولی‌ آي شلوغ بود آي شلوغ بود، با جمعیت رفتیم تو با جمعیت اومدیم بیرون.
اما این کلیسا یه چیز جالب داشت اونم این بود که رو ارتفاع بود و از اون بالا همهٔ پاریس دیده میشد، اونجا بود که میشد الودگی هوا رو دید و یاد تهران افتاد.

و اما یه سری مسائل کلی‌.

اول اینکه باید بگم پاریس شهری شلوغ، با هوائی آلوده، تو خیابون گدا میبینیم، صدای بوق میشنویم، موتور به تعداد زیاد، پارک دوبل به شدت،....

شهر بسیار گرونی هست، ارزون‌ترین غذا که املت هست یا‌ هات داگ، نزدیک ۵-۶ یورو هست. آب شهر به شدت بد مزه است و توصیه می‌شه که نخورین، آب معدنی هاشون شوره. اینطور بگم که سری اول که ما اونجا بودیم، من که هیچ نوشابه نمیخورم، مجبور بودم برای رفع تشنگی دست به دامن نوشابه بشم. سری دوم هم صبح‌ها چای رو با کراهت میخوردیم چون همیشه یه لایه چربی‌ روش نقش بسته بود.

در مورد هتل هاش بگم، سری اول هتلمون تقریبا مرکز شهر بود، که چشمتون روز بد نبینه، هتل که چه عرض کنم دخمه، یه اسانسور داشت که ۱ نفر و نصفی بیشتر توش جا نمیشدن، به جز یه خانوم تو رسپشن و آشپز هتل کس دیگه‌ای انگلیسی بلد نبود!!!! اینترنتش پولی‌ بود، صبحانه اش پولی‌ بود، تازه اتاقشم اینقدر کوچک بود که برای رفت و آمد باید از رو چمدونمون میپریدیم، تازه حرفهاي اتاق بغلي رو ميشنيديم تنها چیزی که باعث میشد من تو هتل بمونم تمیزی ملافه‌ها بود و دیگر هیچ وگرنه فرار می‌کردم.

در فرانسه رسم بر اینه که توالت باید حتما از حموم جدا باشه، حتي شده با یه تیغه نازک، در کنار توالت به هیچ عنوان دستشوی نمیذارن، توالت‌ها آب ندارن (تنها آبی که هست آب ورودی به سیفون هست) خلاصه که خودتون درک کنین دیگه، من که نباید تا تهشو بگم.

هتل اولی‌ که رفتیم اینقدر حمومش کوچک بود که تا دوش رو باز کردیم همهٔ اتاقمون شد آب! تصور کنین که شب اول خسته کوفته میرین حموم، وقتی‌ میاین بیرون میبینین موکت کف خیس خیس شد. از شب بعد یاد گرفتیم که آب رو به اندازهٔ یه نخ باز کنیم تا به بیرون نشط (نشت؟!) نکنه.

از حموم که میومدیم بیرون اول ۶۰ تا کیسه رو یه صندلی‌ میکشیدیم بد حولمونو مینداختیم رو اون کیسه ها، وای نمیدونین چی‌ بود آخه. تازه فکر نکنین ما جای بد رفتیم ها. همین دخمه رو شبی‌ ۸۳ یورو میدادیم. در حالیکه سال بعدش تو آلمان یه هتلی به مراتب از این بهتر رفتیم شبی‌ ۴۵ یورو.

از صبحانه اش هم بگم که ما نفری ۹ یورو میدادیم برا صبحانه، اونوقت چی‌ بود؟ پنیر، کره مربا، شیرینی‌ دانمارکی، شیر چایی، تخم مرغی که خودمون باید میذاشتیم بپزه. در حالیکه تو آلمان، صبحانه شامل تخم مرغ آبپز، نیمرو، کالباس، سوسیس، انواع پنیر، شیر ، کورن فلکس، میوه، آب پرتغال، قهوه، چایی، انواع مربا، کره ،...... بود و البته رو اتاق حساب شده بود.

سری دوم هتلمون دیگه مرکز نبود، حاشیه شهر بود، نو تر بود اما سنت توالت که حفظ شده بود، کثیفی ،.. اینا هم که تا حدودی بود. گرونی که جای خود داره دیگه

در کل بگم که فرانسوی‌ها خیلی‌ کثیف و گدا هستن.

مردم فرانسه مثل ایرانی‌‌ها دوست دارن روز‌های تعطیل دست زن و بچه رو بگیرن و برن پارک ناهار بخورن. اینو از اونجایی فهمیدم که روز شنبه بود که ما رفتیم پارک پشت هتل دیدیم همینجور دسته دسته ادم که عمدتا هم خانواده هستن دارن میان که بساط پهن کنن و ناهار بخورن

در فرانسه به شدت دیده می‌شه زن و شوهر هايی که یکیشون سفیدن، یکیشون سیاه. و کلا نژادشون قاطی‌ شده دیگه.

اینم بگم که تو فرانسه فروشگاه هايی هست به اسم سفورا که عطر و لوازم آرایش میفروشه و هر کدومش به بزرگی میدون آزادی (یعنی‌ خیلی‌ بزرگ) و توش انواع عطر و لوازم آرایشی‌ بهداشتی هست، و خانوم‌ها و آقایونی که آماده به خدمت وایسادن تا شما رو مجانی آرایش کنن! البته این فروشگاه تو کشور‌های دیگه هم هست، تو آمریکا که میدونم هست! اما گویا اصلش فرانسویه! گفتم گویا، بعدا نیاین اعتراض کنین که اطلاعات غلط دادی،...

منم اونجا از فرصت استفاده کردم و هی‌ به خودم عطر زدم، هی‌ به خودم عطر زدم، تازه می‌خواستم بدم آرایشم هم بکنن، اما نمیدونم چرا اینکارو نکردم.

عكس ها در ادامه




خواندن مطالب دیگر »

بايد خجالت كشيد

اين مطلب رو با ايميل گرفتم. شايد 100% صحت نداشته باشه اما 99.99% صحت داره چون از اين موارد كم نيستن

 پرده اول

زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاري

شب هنگام است، يك pent house به مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه بيست و چندم يك آسمان خراش در خيابان الهيه براي حضور مهمانان در نظر گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس هاي شيك و با دسته هاي گل و بعضا هدايايي در دست به پنت هاوس وارد مي شوند. در اين مراسم طبق سنت كهن ايراني با مراسم خواستگاري، شربت، شريني، ميوه و شام سرو مي شود. تنها هزينه ي شام 150 نفر مهمان، رقمي حدود 170 ميليون ريال (شام هر نفر حدودا 113 هزار تومان) برآورد مي شود. مراسم خواستگاري در محيطي صميمي و بدون نگراني انجام مي شود.

در پايان مراسم مهمانان از ميزبانان به خاطر پذيرايي تشكر كرده و به سوي خانه ها پرواز مي كنند.

 پرده دوم

مراسم: سفر

موضوع: صرف شام

همان پنجشنبه حدودا همان ساعات
مادري با دختر 9-8 ساله اش كه به شدت معصوم مي نمايد و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد مي شوند. مادر كه بسيار موقر است به آرامي به پيشخوان نزديك مي شود و از مدير رستوران مي پرسد:
ـ ببخشيد ارزانترين غذاي اين رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوكباب كوبيده.
ـ آيا غذايي ارزانتر از اين نداريد؟
ـ خير، از چلوكباب كوبيده ارزانتر چه مي خواهيد؟
فرزند با خجالت چادر مادر را مي كشد و نجوا مي كند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمين مي كوبد.
مادر با اضطراب به مدير رستوران مي گويد:
ـ اگر كباب كوبيده را بدون برنج بدهيد چقدر مي شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً يك پرس بگذاريد.

چند قدم به سمت ميزهاي سالن پيش مي رود، داخل كيفش را وارسي مي كند. مناعت طبع، نياز فرزند و ... با اين همه برمي گردد و خواهش مي كند:

ـ آقا ببخشيد گوشت برايمان خوب نيست لطفا سفارش مرا لغو كنيد.
اما كودك كه تصميم به لغو برنامه ندارد، اين بار گريه را سر مي دهد. قطرات بلورين اشك به آرامي در گوشه ي چشم مدير رستوران نيز ظاهر مي شود، اما خودش را جمع و جور مي كند، پشت به مادر مي ايستد و مي گويد:
ـ ببخشيد خانم غذا را گذاشته اند، نمي توانم كنسل كنم.
چند دقيقه بعد براي اينكه مادر تحقير نشده باشد، از همان غذا (يك پرس چلوكباب كوبيده با يك سيخ كباب اضافه) روي ميز گذاشته مي شود.

مدير رستوران:

ـ يك سيخ كباب جايزه ي دختر خانم گل شماست.
و به آرامي يك قطعه اسكناس دو هزار توماني را به سمت دخترك مي لغزاند و مي گويد:
ـ اين هم براي خريدن يك عروسك كوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستي.
و تحمل نمي كند به نايبش مي گويد:
ـ اون خانم با دخترش حساب كردن يادت نره.
و به كنار رودخانه مي رود تا اشكش سيل شود و . . .  

دو پست با يه بليط

از اونجايي كه استاد عزيز من(خرس مهربون) كمي تا قسمتي تنبله و حوصله فكر
كردن به سوال هاي منو نداره چه برسه به اينكه جواب بده. به من گفت كه به
شركت هايي كه براي تز من مواد فرستادن اي ميل بزنم و سوال هامو از اونا
بپرسم. به من گفت من حتي برات جور ميكنم كه بري از شركت هاشون ديدن كني و
گزارش نحوه توليد رو توي تزت بنويسي.

يكي از اين شركت ها تو شهر خودمون هست و البته بسيار نزديك به خونه خرس مهربون. به همين خاطر ايشون روي اين يه شركت خيلي تاكيد كردن.

منم
اي ميل زدم و سوالامو پرسيدم و ازشون خواستم كه اگه ميشه برم از نزديك
ببينم. اون اقايي كه مسوول بود بدون اينكه سوال هاي منو جواب بده خيلي
استقبال كرد كه من برم از نزديك ببينم. خلاصه قرار گذاشتيم و امروز صبح
كله سحر پاشدم رفتم اونجا. اقا كه چه عرض كنم يه اقا پسر جواني كه احتمالا
هم سن و سال خودم بود اومد استقبال من و من برد به اتاق كنفرانس و گفت
الان يه نفر هم از بخش توليد مياد كه با هم به سوال هاي تو جواب بديم.
حالا انگار من چند تا سوال داشتم!!!

سرجمع 10 دقيقه هم حرف
نزديم چون من تنها 3 تا سوال داشتم كه جوابش بله و خير بود. همين. بعد
اونا از من پرسيدن كه هدف تزت چيه. وقتي بهشون گفتم كه هدف مقايسه نمونه
هاي اوليه و نمونه هاي بازيافت شده است تا ببينيم ايا شركت ها در بازيافت
پليمر هاشون موفق بودن يا نه. كلي خوشحال و ذوق زده شدن كه چه جالب. چه
خوب. ميشه لطفا بياي تزت رو توي شركت ما هم پرزنت كني؟ يا اينكه روز پرزنت
تزت ميشه ما هم بيايم و ببينيم يا يه نسخه از تزت رو داشته باشيم؟ ما خيلي
دوست داريم كه بدونيم اين كاري كه به عنوان بازيافت ميكنيم چقدر روي كيفيت
موادمون تاپير ميذاره و..... خلاصه بگم كه كلي تحويلم گرفتن

اين قضيه دو جنبه داشت

جنبه مثبت: من رو به كاري كه ميكنم اميدوار كردن چون تا حالا فكر ميكردم كه دارم كار بيهوده اي انجام ميدم

جنبه
منفي: من اصلا تصميم نداشتم كه تزم رو پرزنت كنم (اخه اينجا تو دانشگاه ما
پرزنت تز اختياري هست) حالا اين 2 تا اقا شدن قوز بالا قوز براي من. اي
بابا. خوب من نمي خوام پرزنت كنم!!!

بعد هم كه با اقاهه
رفتيم تو كارخونه روش هاي توليدشون رو ديدم و از من پرسيد كه از كجا اومدم
و بعد گفت كه ما يه سري از خطوط توليدمون رو توي ايران راه اندازي كرديم
و.... و ما خيلي خوشحال شديم كه ايشون كشور ما رو بخوبي وبه خوبي (اگه
گفتين فرق اين دو تا چي بود؟) ميشناسه.

پست زير هم جديده دريابيدش

پاريس-4

والا من نمیدونستم پاریس اینقدر طرفدار داره، وگرنه قبل از اینکه برم پاریس سفرنامشو مینوشتم.
به خدا قول میدم زودتر همشو بنویسم، که شما خوشحال و خوشحال تر بشین
از سفر اولمون تنها ۱ روزش مونده اونم یه روز کوتاه. سفر دوم هم تنها ۲ تا جا بیشتر رفتیم، پس جز این پست که میخونین فقط یه پاریس ه دیگه مینویسم و پاریس تمام.

کلیسای نوتردام رو که همه میدونين جریانشو دیگه، کتابشم که احتمالا همه خوندين، حتا منم خوندم چه برسه به شما.
روزی که ما رفتیم کلیسا  خوشبختانه خیلی‌ خلوت بود، ما هم با خیال راحت برا خودمون توش گشت و گذار کردیم، منتها عكسبرداری و فیلم برداری ممنوع بود، البته جز من و آقای همسر که کلا انسان‌های متشخصی هستیم بقیه عکس میگرفتن.
نمیدونم تا حالا تو این کلیسا بزرگ‌ها رو دیدین یا نه (منظورم از بزرگی‌ معروفیتشونه) هر طرف کلیسا رو که نگاه کنین قبره، یعنی‌ هرچی‌ کشیش و اسقف مرده گذاشتن تو تابوت و گذاشتن یه گوشه از کلیسا!‌ای بابا، خوب بردارید این مرده هاتونو، من نمیدونم اینا چرا این مدلین، تازه بعضی‌ کلیسا‌ها هستن که یه زیر زمین دارن به مثال قبرستون، منتها قبراش بیرونه دیگه (یعنی‌ قبر نیست ، همه تابوته) از اون مدل کلیسا‌ها هم رفتم،تو آلمان، حتما عكساشو براتون میزارم.

آخرین جای دیدنی سفر اولمون سالن اپرا پاریس بود که خوب خیلی‌ معروفه منتها من از دیدنش اصلا راضی‌ نیستم، برای اینکه همه جاش بسته بود، تنها میشد سالن اصلی‌ رو دید، و اصلا مزه نداد. منتها اینو بگم که بسیار شبیه تالار وحدت بود. البته خوب بهتره بگم تالار وحدت بسیار شبیه به اونجا هست. همه جا و همه چیز هم قرمز، خوب واضحه دیگه، مخمل قرمز از قدیم  الایام پارچه سلطنتی بوده، اینجا هم همه چیزش قرمز بود و مخمل. یه پله هايی هم وسط ورودی اصلی‌ داشت که خدايي زیبا بودن، یعنی‌ هم از لحاظ طراحی زیبا بود هم سنگش زیبا بود، خوب مثلا که اشراف و نجیب زاده‌ها میرفتن اونجا دیگه، من که  نمیرفتم. خیلی‌ زیبا بود خیلی‌ زیبا بود. چیکار کنم، من عاشق جلو‌های سلطنتی و تجملی‌ام دیگه.

حالا براتون بگم از یه سوتی خیلی‌ زیبا.
عرض شود که خط ۱ مترو پاریس که اصلی‌‌ترین خط هست از مرکز شهر و جاهای دیدنی‌ و قدیمی‌ رد می‌شه. یکی‌ از ایستگاه‌ها یه جایی‌ بود به اسم Hôtel de Ville. که البته خونده می‌شه اُتِل دِ ویل. اولین روزی که رسیدیم رفتیم سریع یه کتاب خریدیم که جاهای دیدنی‌ رو از روش پیدا کنیم. یکی‌ از جاهايی که مطرح شده بود همین اتل د ویل بود. ما هم فکر کردیم لابد این یه هتل خیلی‌ قدیمی‌ و زیبا هست که باید بریم ببینیمش.
روز آخری دیدیم این هتل نزدیک نوتردام هست، پس می‌شه رفت دیدش. خیلی‌ شیک و با کلاس رفتیم اونجا. دیدیم به به عجب ساختمون زیبايی، چه اتاق‌های خوشگلی‌ داره (آخه پرده‌ها همه کنار بود) چه ادم‌های شیک و پیکی ميرن توش لابد اطاقاش خیلی‌ گرونه. حتما بریم توشو ببینیم. یه آقايی دم در به عنوان نگهبان ایستاده بود، منم خیلی‌ شیک و قشنگ رفتم به انگلیسی‌ بهش گفتم می‌شه ما توی هتل رو ببینیم؟ اونم گفت نه!!! اومدم به آقای همسر گفتم غلط نکنم اینقدر کلاس این هتل بالاست که هرکسی رو راه نمیدن، ببین هرکی‌ میره تو دفتر دستک با خودش داره، لابد شرکت‌های آنچنانی‌ اینجا رو برای کارمنداشون که میان ماموریت رزرو می‌کنن، جای من و تو نیست بیا بریم.

فرداش رفتیم لیون (خونه دختر عموم اونجاست) دیدیم که چه جالب اونجا هم اتل د ویل داره، منم در نهایت سادگی‌ و کودکی گفتم چه باحاله، اینجا هم اتل د ویل هست. که دخترا عموم فرمودن، اینجا (در فرانسه) به ساختمون شهرداری میگن اتل د ویل. ما رو بگی‌، تازه فهمیدیم که بابا جون اونجا که رفتیم که هتل نبود، شهرداری بوده و بعدا فهمیدیم که تو اروپا شهرداری‌ها همیشه هم خیلی‌ مهمن، هم اینکه ساختمونشون جز جازبه های توریستی محسوب می‌شه (البته فقط از بیرون) چون تو برلین هم دقیقا یه روز علاف شدیم که بریم یه ساختمونی رو ببینیم که بعدا فهمیدیم شهرداری ه و خوب ورود ممنوع!!!

عكس ها (همه از اينترنت) در ادامه مطلب


خواندن مطالب دیگر »

زنده ايم

بعد از اينكه چند روزي پشت سر هم پست نوشتم. يهو غيبم زد. نمي دونم چي شد يهو سرعت پست گذاشتنم اومد پايين.

حالا گفتم بيام يه خبري از حال خودم بهتون بدم و يه سري خورده مطلب بيان كنم و برم.

خرس مهربون (آشنايي داريد كه استادمو ميگم) بالاخره بعد از يك ماه من رو به حضور طلبيدن تا در مورد روند تز اينجانب كمي بحث و گفتگو انجام بديم. يه جلسه گذاشت كه من بودم و خودش و يه خانم ايراني كه 20 سالي هست تو سوئد زندگي ميكنه و تو موسسه ملي تحقيقات سوئد به عنوان محقق كار ميكنه. اين خانوم قراره كه ايده هاي تكميلي در مورد تز من بده چون بخشي از تحقيقاتش در همين زمينه بوده. تو جلسه هر چي ميگفتيم خرس مهربون يادداشت ميكرد بعد هر چند جمله يه نگاه به يادداشت هاش ميكرد و با خودش ميگفت . هوم .....هوم.....هوم (يعني صداشو در ميورود) منم كه به شدت خودمو گرفته بودم كه نخندم ولي درونم  قهقههبود. خلاصه بنا بر اين شد كه من ديگه بيشتر از اين ازمايش انجام ندم و فعلا تا همين جاش رو بنويسم تا ببينيم چي ميشه.

پرشين بلاگ حدود 20 تا وبلاگ گروهي راه انداخته و از كاربراش دعوت كرده كه بنا بر علاقه و تخصصشون تو اين وبلاگ ها بنويسن. مديريت يكي از اين وبلاگ ها هم به لطف دوستان دنياي مجازي به من سپرده شده. وبلاگ در مورد محيط زيست و مسائل پيرامونش هست. يه خانومي لطف كردن و اولين پست اين وبلاگ رو نوشتن. بالاي پست با رنگ قرمز اينطور عنوان كردن كه هرگونه برداشت ازاین مطلب بایدباذکرنام نویسنده صورت پذیرد. shame on youاونوقت اين خانوم يه مطلب نوشته به اندازه 4 تا كاغذ A4 منتها تو كل متن هيج جايي به هيچ منبع و ماخذي اشاره نكرده ، انگار خودش از بچگي همه اين مطالب رو بلد بوده. جلل الخالق!

امروز روز ملي پيغام هاي عجيب و غريب بود. صبح كه يه اي ميل داشتم از يه اسمي كه هيچ رقمه نميشناختمش كه توش فقط يه جمله نوشته بود "خيلي زيبا بود. ممنون"تعجب عصر هم يه كامنت خصوصي داشتم از كسي كه عنوان كرده بود خاله منه و گفته بود كه يادته اون موقع كه ايران بودي موقع پخش كارتون برام پيغام ميفرستادي؟ والا تا جايي كه من ميدونم هيچ كدوم از خاله هام اهل كامپيوتر و اينترنت نيستن. تازه اصلا ادرس اينجا رو ندارن.سوال

به هر حال ما زنده ايم و ملالي نيست جز دوري شما.

فكر نكنين كه داستان پاريس تموم شده ها. نه! منتظر بقيش باشيد

پاریس-3


خوب حالا نوبت قسمت دوست داشتنی سفر اول هست، دیزنی لند. هورا هورا آخ جون. من همیشه دوست داشتم که برم و از نزدیک ببینم( قربون روحیه کودکانهٔ خودم برم)

آقای همسر از قبلش تو وبسایت دیده بود که تعطیله، اما اونجا که بودیم تصمیم گرفتیم بریم از فروشگاه دیزنی که تو شانز الیزه بود سوال کنیم، خانومه هم گفت نه عزیزان من کی گفته تعطیل؟ خیلی‌ هم بازه!!! خلاصه که در عین ناباوری خودمون و جیبمون نفری ۴۴!!!!!!! یورو پیاده شدیم. از اونجایی که پول گران بها رو داده بودیم تصمیم گرفتیم زودتر از اینکه در های دیزنی لند باز بشه ما اونجا باشیم. اما خوب به هر حال شانس و تقدیر هم این وسط خیلی‌ مهمه. چون دقیقا همون روز قطاری که به سمت دیزنی میرفت خراب بود ،ریل‌ها مشکل داشتن و مردمانی که میخواستن برن دیزنی باید ۱۲۷ تا قطار عوض میکردن تا بالاخره برسن اونجا. این شد که به جای ۹ ما ۱۱ اونجا بودیم.

خوشبختانه خیلی‌ شلوغ نبود، یه نقشه هم داشتیم که خیلی‌ گویا بود، تو اون نقشه تمام بازی‌‌ها یا جاهای دیدنی رو نوشته بود، و یه سری‌ها رو هم تیک زده بود، گفته بود که اگه نمیرسین همهٔ جاها رو برین اونایی که تیک دارن رو برین که حکم های لایت رو دارن. ما هم که خوب مطمئن بودیم که به همه نمیرسیم از رو همون تیک زده ها رفتیم جلو. خودشون طوری شماره گذاری کرده بودن که هرچی‌ میرفتیم جلو تر هیجان انگیز تر میشد. طوریکه بازی‌ که آخر آخر سوار شدیم دیگه آخر خفن بود ها.

اونجا رستوران‌ها و کافه‌ها همه اسامی شخصیت‌های والت دیزنی رو داشتن، مثلا ما تو رستوران پینوکیو ناهار خوردیم.

هرجایی بسته به اینکه مربوط به چه کارتونی هست، موزیک مخصوص خودش رو داشت، و جالب اینکه مادر ها و بچه هم همه با موزیک میخوندن، دلم برای خودم و بچه های ایرانی‌ سوخت. من هیچ کدوم از اهنگا رو بلد نبودم که بخونم، شاید تنها ملودیش برام آشنا بوده باشه.

خانوادهٔ دکتر ارنست رو یادتونه؟ اصل این کارتون مال دیزنی هست به اسم رابینسون ها. خونه اونا رو اونجا ساخته بودن، خیلی‌ با مزه بود.

یه تئاتر هم رفتیم اونجا، که میکی و دوستان اجرا میکردن، یه تئاتر موزیاکل بود که ۱ دختر و ۱ پسر و میکی و مینی و ،..... با هم اجرا میکردن همزمان به ۲ زبان انگلیسی‌ و فرانسه.

قصر زیبای خفته رو دیدیم، قصر علاالدین رو دیدیم، غرب وحشی رو دیدیم، جنگل مخوف سفید برفی رو دیدیم، ولی‌ از سیندرلا چیزی ندیدیم.

اونجا ادم‌هایی‌ که لباس شخصیت های دیزنی رو پوشیده بودن در اقصا نقاط اونجا ولو بودن که به بچه ها یا حتی بزرگا امضا بدن یا باهاشون عکس بگیرن، و جالبه که بگم برا هر کدوم از این شخصیتا چه صف هایی که تشکیل نشده بود.

اینو همین الان یادم افتاد. اولین قسمتی‌ که رفتیم یه جایی بود تو مایه‌های تونل وحشت، آخرین نفراتی که وارد شدن من و آقای همسر بودیم، که در واقع آخر آخریه من بودم که بعد از من در بسته شد. اونجا یه خانوم بسیار زیبایی مسول بستن در بود. تا من رفتم تو خواست درو ببنده یهو چشماشو گشاد کرد و خیره به من نگاه کرد. من اول فکر کردم که کیفم مانع از بسته شدن دره، برا همین خودمو جمع و جور کردم که در بسته بشه، بعد دوباره خانومه همینکارو تکرار کرد، جالب اینکه بعد از هر خیر نگاه کردنی یه لبخند هم بهم تحویل میداد، فکر کنم ۳ یا ۴ بار اینکارو کرد. باید اعتراف کنم که دیگه جدی جدی داشتم میترسیدم، پیش خودم فکر کردم شاید دیوونه است، یا شاید بخش‌هایی‌ از برنامه است نکنه الان از اون بالا مالا‌ها یه چیزی بکوبن تو سرم. که خلاصه خوشبختانه خانوم بی‌خیال شد وگرنه حتما یه جیغ حوالش می‌کردم.

آخر روز هم بارون گرفت، خوشبختانه دیگه داشت تعطیل میشد.

ما از اونجا ۲ لیوان با عکس شخصیت‌های دیزنی خریدیم. که یادگار داشته باشیم.

اینم توضیح بدم که خفن ترین بازی(اسمش Space Mountain بود) که سوار شدیم اینجوری بود که همه سوار یه موشک میشدیم که یکم عقب عقب میرفت. دور خیز میکرد و یهو پرتاب میشد به فضا. چشمتون روز بد نبینه. همین طور ستاره و شهاب سنگ بود که رو سر ادم میوفتاد و این موشکه برای اینکه به این سنگ ها و اجرام اسمانی نخوره هی حرکات ژانگولری انجام مبداد و همیجور جیغ بود که مردم میزدن.اینم یه کلیپ که مسیر موشک رو تا حدی نشون میده. دیگه ببخشید که تو این کلیپ اجرام اسمانی نیستن.

اینم یه سری عکس. بقیه عکس‌ها هم اینجا هست
.

قصر زیبای خفته

Space Mountain

نمایش های خیابانی


پاريس-2

خوب تا لوور رو گفتم. حالا بقیش.

همون شب بعد از لوور خسته و هلاک عین کسایی که ماموریت دارن راه افتادیم به سمت ایفل، البته قبلش رفتیم هتل دوربینمون رو شارژ کردیم، چون تو لوور حتي یک پریز برق هم نبود.

وقتی‌ رسیدیم ایفل تقریبا دیگه داشت تعطیل میشد اما با این حال صفی بود که بیا به دیدن، تو ۴ تا پایه ایفل اسانسور هست که مردم رو میبره بالا، ۳ تا طبقه هم داره. برای رفتن به هر طبقه یه قیمتی رو باید پرداخت، خوب ما هم تصمیم گرفتیم که تا طبقه سوم بریم، خیلی‌ هم شلوغ بود، وحشتناک بود. ۱۱ یورو دادیم، تخفیف دانشجویی هم نداشت. تو فرانسه کلا تخفیف دانشجویی معنی‌ نداره!!! در صورتیکه تو سوئد ما همیشه تخفیفی میگیریم ( حتي رو گل مصنوعی كه همین امروز خریدم)

خلاصه رفتیم بالا، کلی‌ سرد بود، باد شدیدی هم بود.

طبقهٔ سوم زیر اون نوک نوکش، دور تا دور عکس پرچم کشورای مختلف رو گذاشتن با پایتخت‌ها شون و شهر‌های معروفشون، و فاصله هوایی برج ایفل رو تا اون شهر نوشتن. از اونجا هم می‌شه رفت تو بالکنش (فضای باز) و به شدت باد سرد خورد و از تو تلسکوپ‌های پولی‌ شهر رو نگاه کرد!!!!

از ایفل که اومدیم بیرون به شدت گرسنه بودیم، همون دور و ور یه رستوران ایتالیایی بود که ما دیدیم که جز این چاره ای نداریم، یه پیتزا كه در واقع نون بود و پنير و سس گوجه و یه ماکارونی(به قول خارجی‌‌ها پاستا!!!!) خردیم شد ۲۰ یورو. اینه که میگم اونجا خیلی‌ گرون بود!

روز بعدشم که یادمه یکشنبه بود، صبح زود راه افتادیم به سمت کاخ ورسای، برای رسیدن به ورسای باید قطار عوض میکردیم و کلی‌ تو راه بودیم که نمیدونستیم، برا همین دیرتر از اونی‌ که فکر میکردیم رسیدیم، رفتیم اونجا دیدیم جمیعته که داره میره تو کاخ، خیلی‌ عجیب بود برامون که چرا اینقدر شلوغ؟ فهمیدیم که آهان امروز اولین یکشنبه ماه هست و کلیه موزه‌ها و کاخ ها،... مجانیه. کلی‌ خوش به حالمون شد. وگرنه باید نفری ۱۶ یورو میدادیم، میرفتیم به زندگی‌ شاهان حسرت میخوردیم و میومدیم بیرون، مخصوصا این که تو زمستون ورسای هیچ صفايی نداره. چون کاخ خیلی‌ بزرگ نیست، اصل قضیه باغ هست که تو زمستون درخت‌ها همه کچل، مجسم‌ه ها به خاطره سرما تو گونی، فواره‌ها بسته، و کلا سوت و کور.

ورسای خیلی‌ خوشگل بود، مخصوصا سالن اپراش که محشر بود، چه سقف هایی‌، چه مجسمه هایی‌، چه اتاق خواب هایی‌،....... کلا همش زیبا بود دیگه.

ورسای یه باغ بسیار بسیار بزرگ داره که انتهاش معلوم نیست!!!، و میگن بعد از اینکه لویی 16 میفهمه که ماری انتوانتت بهش خیانت کرده اونو به یه کاخ کوچيک در انتهای باغ تبعید می‌کنه، که ما نه دفعهٔ اول اون کاخ رو دیدیم، نه دفعهٔ دوم. دفعهٔ اول چون خیلی‌ سرد بود و ما داشتیم قندیل میبستیم تا ته باغ نرفتیم، دفعهٔ دوم هم چون یه مامان و بابا باهامون بودن، نمی‌شد هی‌ پیاده از این ور به اونور بکشونمیشون، خوب خسته میشدن طفلکی ها. برا همین ترجیح دادیم تو باغ به استراحت بپردازیم، تا بگردیم اون کاخ رو پیدا کنیم.

سری دوم که رفتیم ورسای، به مراتب شلوغ تر از دفعه اول بود، خوب چون به هر حال تابستون بود، و همچنین اون روز‌ها تو فرانسه لانگ ویک اند بود. تقریبا ۱ ساعت شایدم بیشتا ما تو صف بلیط بودیم، تازه کلی از قسمت‌ها رو هم بسته بودن چون داشتن ترمیم میکردن. مثل اپرا. من یه شلوغ میگم، شما یه شلوغ میشنوین، خیلی‌ شلوغ بود تو مایه‌های راه پیمايی.

از همهٔ کاخ من بیشتر مجذوب سالن اپرا و اتاق خواب ماری انتوانت شدم کلی زیبا بود، باغشم که خوب محشر دیگه، وسط یه رود خونه داره، کلی‌ حوض و فواره و مجسمه،....

سری دوم مخصوصا هوا آفتابی هم بود کلی چسبید ولی‌ سری اول خیلی‌ سرد و نمور بود.

اينم يه سري عكس در ادامه مطلب. بقيه عكس ها رو هم ميتونين اينجا ببينين



خواندن مطالب دیگر »

پاريس-1

چند وقته كه ميخوام از سفر هام بنويسم ولي هي نميشه. حالا همت كردم و شروع كردم به نوشتن

من و همسرم دو بار رفتیم پاریس، بار اول ژانويه ۲۰۰۶ بود که خودمون ۲ تا رفتیم، یه بارشم می ۲۰۰۸ بود که که همراه پدر و مادر آقای همسر رفتیم.

خوب بار اول یه جور خوب بود (چون دفعه اول بود)، بار دوم یه جور خوب بود (چون هوا آفتابی و گرم بود).

عرض شود که جاهايی که ما تو سفر اولمون رفتیم و دیدیم، خوب طبیعتا خیابون معروف شانز الیزه (۱)، طاق پیروزی (۲)، برج ایفل، موزه لوور، دیزنی لند، کلیسای معروف نوتردام، کاخ ورسای و اپرا بود. سری دوم تنها جایی‌ که به این لیست اضافه شد جایی‌ بود که من اسمشو گذاشتم موزهٔ علم که یه سینمای ۳ بعدی هم کنارش بود (۳) و يه كليساي ديگه.

خوب اولین جايي که همون شب اول رفتیم سراغش خیابون شانز الیزه بود که یه خیابون پهن و طولانی‌ پر از مغازه های شیک و گرون هست، و باید عرض کنم که اتفاقا دفتر ایران ایر هم همونجا در کنار مغازه گرون‌ها هست، یه فرش فروشی خفن ایرانی‌ هم هست، البته گویا مغازه های ایرانی‌ دیگه‌ای هم هست!
تو این خیابون مغازه‌هایی‌ ديده ميشه‌ که در واقع نمایشگاه ماشین هست و یه ماشین های عجیب و غریبی توش گذاشتن که هیچ کدوم تولید انبوه نمیشن، و ملت می‌رن با این ماشین خوشگلا عکس میگیرن. مثلا پژو، تویوتا، بنز،... اونجا مغازه دارن. شانز الیزه پر از رستوران و کافه هست، همینطور پر از سینما.

در انتهای خیابون هم طاق پیروزی هست، زیر طاق یه قبر هست و یه آتیش که این آتیش هیچوقت خاموش نمی‌شه. این قبر رو برای سرباز گمنام ساختن.
برای بالا رفتن از طاق اولا باید نفری ۸ یورو بپردازیم ثانيا باید حدود ۲۰۰ پله باریک و گرد رو بدون وقفه بریم بالا. چون هیچ پاگردی نداره و اگه وسط راه بایستیم یهو یه صف انسانی‌ پشت سرمون تشکیل می‌شه که بیا به دیدن. ما با هر بدبختی بود رفتیم دیگه.
از اون بالا تقریبا همه جای پاریس دیده می‌شه. گوشه گوشه اونجا هم تلسکوپ گذاشتن (پولی‌) که میتونین هر جا رو دوست داشین ببینین دیگه.

پاریس از شلوغی عین تهران هست، پر از ماشین، پر از ادم، صدای بوق، هوای نسبتا آلوده، گدا تو خیابون،.....

روز بعدش، صبح کله سحر بیدار شدیم که بتونیم سریع خودمون رو برسونيم به لوور که بتونیم در عرض ۱ روز همشو ببینیم. تقریبا با باز شدن لوور ما هم رفتیم تو، اما خیلی‌ شلوغ بود، ۳ تا ورودی داره، که هر کدومش به یه سالن میرسه، ما از مجسمه ها شروع کردیم، بعدش رفتیم سالن کشور‌های اسلامی و ایران و بابل، بعدش هم مصر، یونان، بعد نقاشی‌‌ها و مونا لیزا، بعد هم آپارتمان ناپلئون و بد هم خسته و کوفته اومدیم بیرون.

حالا میگن که اینا ایران رو غارت کردن و همهٔ تاریخ ایران تو لوور هست، اما باید بیاین مصر و یونان رو ببینید، مصرو که رسما غارت کردن، چند تا سالن مصر هست، تازه اون زمان داشتن یه سري چیزا رو ترمیم میکردن برا همین بعضی‌ سالن‌ها بسته بود. یونان هم همینطور، اگه تنها یه ستون از معبد آناهیتا رو از ایران بردن، از یه ساختمون یونانی چندین ستون رو یه جا کنده بودن برده بودن اونجا.

مونا لیزا رو هم به شدت حفاظت میکردن، یه تابلو فسقلی برا خودش ۲ تا نگهبان داشت. عکس برداری هم ممنوع بود، اما مگه می‌شه جلو بشر ۲ پا رو گرفت؟ همه عکس میگرفتن.

حدود ۲۰۰-۳۰۰ تا* سالن نقاشی‌ داره که اون اخریا ديگه ادم دلش می‌خواد فریاد بکشه از این همه نقاشی‌ که همه هم شکل هم هستن، آخه همه مال قرون وسطا هست، و همه تحت تاثیر کلیسا کشیده شدن. همه حضرت مریم با یه کودک تو بغلش که همه هم یه هاله نور دور سرشون. یعنی‌ اینقدر همه مثل همن که می‌شه چشم بسته نقاشی‌‌ها رو دید.

آپارتمان ناپلئون ولی‌ خدايي خیلی‌ با شکوه بود، خیلی‌ خوب بود، من که لذت بردم.

تو لوور به سختی‌ جايي برای استراحت پیدا می‌شه. ماکه دیگه بعد از مونالیزا یه پله کم رفت و آمد پیدا کردیم روش ولو شدیم. وسط سالن‌ها اجازه خوردن و اشامیدن نیست، ولی‌ تو  خودش کافه و رستوران هست، که قیمتش هم معادل کافه‌های بیرون هست. اصلا سر گردنه باهات حساب نمیکنن. البته خوب غذا تو پاریس به شدت گرونه.

*منظور اينه كه تعداد سالن ها خيلي زياد بود

1- Champs- Élysées

2- Arc de Triomphe

3- Cité des sciences and de l'industrie

این پست‌ها ادامه دارند.

اینا هم یه سری عکس، البته عکس‌ها بعدا کامل تر میشن.

شانز اليزه

طاق پيروزي

قبر سرباز گمنام

سر ستون معبد اناهيتا كه درسته منتقل شده به لوور

حراج واجب تر از خواب صبح

والا ما یه بار رفتیم از فروشگاه اسپیریت تو شهرمون یه تاپ خریدیم و صندوقدار به ما پیشنهاد کرد که عضو کلوب بشیم، ما هم گفتیم باشه.
این شد که حالا هر از گاهی برامون یه سری كارت تخفیف میرستن که مثلا از فلان تاریخ تا فلان تاریخ با کارت کلوب روی هر شلوار جین ۱۰ یورو تخفیف میدیم. (این فقط مثال بود ها)

۲ هفته پیش هم برای سال نو باز یه کارت تخفیف فرستاده بودن که روز جمعه ۲ ژانویه (امروز) از ساعت ۸-۹ صبح تخفیف ویژه هست.

از اونجایی که مغازه‌ها اینجا زود تر از ۱۰ باز نمیکنن. من کلی کنجکاو شدم که یعنی‌ تو این ۱ ساعت چه خبر هست؟ برای همین علي رغم اینکه تو این تعطیلات هر روز ۱۱ صبح از خواب بیدار میشیم عزممو جزم کردم که برم و ببینم.
یعنی‌ هدف اصلی‌ من کسب تجربه بود که ببینم چه خبر هست.
از اونجایي هم که پیاده می‌خواستم برم و من بدون صبحانه نمیتونم از خونه برم بیرون، پس ناچار بودم ساعت ۶ از خواب بیدار شم، در حالیکه خورشید خانوم تازه ساعت ۸.۵ از خواب بیدار می‌شه. (خودتون پیدا کنید عمق عزم راسخ رو)
خلاصه با یکی‌ دیگه از بچه‌ها هماهنگ کردیم که ساعت ۷ به سمت اونجا راه بیفتیم.
خلاصه ما ۳ نفر شدیم و رفتیم، کمی‌ قبل از ۸ اونجا بودیم، خوشبختانه مغازه باز بود. ولی‌ سر جمع ۱۵ نفر هم تو مغازه نبودن. رفتیم دیدیم همون حراج عادی و معمولی‌ همیشگی‌ هست و هیچ نکتهٔ ویژه‌ای نداره. همون موقع رفتم از خانمي که دم در کارت‌های تخفیف رو میگرفت (آخه فقط کسایی که کارت داشتن میتونستن برن) پرسیدم که خانوم جون این چه فرقی‌ با بقیه حراجاتون داره که کله سحری مارو کشوندی اینجا؟ خودشو کشت تا به من به انگلیسی بفهمونه که جریان چیه، اخرشم نتونست، منتها منظورش این بود، ما به شما میگیم زودتر بیاین که تا وقتی‌ از همهٔ رنگ‌ها و همهٔ سایز‌ها موجود هست خرید کنین، وگرنه از ظهر به بعد ممکن سایز شما نباشه.
دوستم گفت طرف فکر کرده ما واقعا مشتری ویژه هستیم، این لباسا که بعد از ۵۰% حراج هم گرون هستن. و خدایی گرون بودن. (البته کلا لباس و کفش در سوئد گرون هست، بلکه در آلمان و اسپانیا کلی قیمت‌ها مناسب میباشند همی‌)

خلاصه کمی‌ دست از پا دراز تر اومدیم بیرون و رفتیم تو یه فروشگاه دیگه که دوستم از اون هم کارت تخفیف داشت. اونجا باز قیمت‌ها منطقی‌ تر بود و من اونجا برای آقای همسر و برادر جان هر کدوم یه لباس خریدم. بعدشم آقای همسر به من ملحق شد و باز کمی‌ مغاز‌ه ها رو گشتیم و یه چیزی هم برای پدرم خریدم.

کلا روز خرید مردونه بود. انگار که روز مرد بوده باشه.

ولی‌ اگه هیچی‌ هم نمیخریدم باز می ارزید. چون که هم صبح زود بیدار شدم نه ۱۱ صبح، هم رفتم بیرون و یه هوایی بهم خورد. هم ۴ تا مغازه دیدم، روحم شاد شد.

۲۰۰۹

سال نو میلادی هم شروع شد.

سال نو مبارک باشه. به قول ایرانی‌ ها. صد سال به از این سالها. امیدوارم سال خوبی‌ داشته باشین و خلاصه از همین حرف‌ها دیگه.


اینجا برای شروع سال نو، معمولا مردم نزدیکی ساعت ۱۱ شب تو میدون اصلی‌ شهر یا نقاط مهم شهر جمع میشن. تا نزدیکی ساعت ۱۲ شب با هم میگن و میخندن و مشر وب میخورن و ...‌ای یه کمکی هم آتیش بازی‌ می‌کنن.
نزدیکی ساعت ۱۲ که می‌شه دیگه آتیش بازی‌‌ها رو به افزایش هست، ۱۰ ثانیه مونده به ۱۲ شب مردم شمارش معکوس رو شروع می‌کنن و سر ساعت ۱۲ یه جیغی میکشن و آتیش بازی‌ها به اوج خودش میرسه.اینم بگم که ملت شا مپاین ‌ها رو طوری تنظیم می‌کنن که سر ساعت ۱۲ به افتخار سال نو، کفش بزنه بیرون.
شهر ما چون یه شهر کوچیکه، با جمیعت خیلی‌ کم، آتیش بازی‌‌ها معمولا به صورت خود جوش مردمی انجام می‌شه. اما تو شهرهای بزرگ مثل پاریس، فکر نکنم مردم بتونن از پس نورانی کردن شهر بر بیان، و دولت یا شهرداری خودشون مراسم زیبايی از آتیش بازی‌ رو تدارک میبینن.
اینجا در سوئد، شب سال نو یکی‌ از معدود شب‌هایی‌ هست که مردم اجازه دارن تو خیابون نوشیدنی الکلی مصرف بکنن.
تو این شهری که ما هستیم میدون اصلی‌ شهر خداییش هیچ فرقی‌ با ۴شنبه سوری ایران نداره. فشفشه، سیگارت، منور ،..... همه به راهه، دود همه جا رو میگیره و بوی باروت به خوبی‌ قابل استشمام هست. فقط ترقه و اکلیل سورنج نداره.
دیگه عرض کنم خدماتتون که، بعد از ساعت ۱۲ شب هم ملت همه خوش و خندون به سمت دیسکو‌ها حرکت می‌کنن، و باز از معدود شبهایی هست که دیسکو‌ها می‌تونن تا صبح باز باشن.

یه وقت فکر نکنین که پیش لرز‌ه های ۴شنبه سوری فقط مال ایران هست ها، نه! اینجا هم الان یک ماهی‌ هست که ما هر لحظه با یه صدای انفجار مواجه میشیم. این صدا‌ها معمولا تا چند روز بعد از شروع سال نو هم ادامه دارن.

آقای همسر میفرماید که دانشمندا ساله ۲۰۰۹ رو ۱ ثانیه دیر تر شروع کردن. چون گویا زمین عقب مونده از سن اصلیش، دنشمندا تصمیم گرفتن که درستش کنن.

بنده شخصا تحویل سال شمسی‌ رو به مراتب بیشتر دوست دارم، اولا که سفرهٔ هفت سینی که ما میچینیم خیلی‌ خوشگل تر هست. ثانيا که تحویل سال شمسی‌ پایه علمی‌ داره و حساب شده است، نه اینکه سر ساعت ۱۲ وسط زمستون الکی‌ ۴ تا فشفشه در کنیم و بگیم سال نو مبارک. بعدشم از اونجايی که تحویل سال شمسی‌ هر سال در یه زمان متفاوت هست، خودش کلی‌ شور و هیجان ایجاد می‌کنه. تکراری هم نیست.

خلاصه که من مال خودمون رو بیشتر دوست دارم.

در ضمن اين رو هم بگم كه معمولا از اوايل دسامبر سوئدي ها چراغ هاي كوچيكي رو كه مخصوص كريسمس و سال نو هست ميذارن پشت پنجره هاشون. امسال به خاطر همين چراغ ها سوئد نوراني ترين كشور اتحاديه اروپا شناخته شده. تخمين زدن كه انرژي كه براي اين كار مصرف ميشه تنها در تعطيلات كريسمس معادل پانزده ميليون يورو هست كه ميشه باهاش ۵۰۰۰ خانه رو در ۱ سال روشن كرد. و همچنين ميگن كه نزديك ترين رقيبشون تو اين قضيه امريكا هست كه نوراني ترين كشور دنيا شناخته شده.

اينم عكس چراغ هاي مخصوص كريسمس