اين مطلب رو با ايميل گرفتم. شايد 100% صحت نداشته باشه اما 99.99% صحت داره چون از اين موارد كم نيستن
پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاري
شب هنگام است، يك pent house به مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه بيست و چندم يك آسمان خراش در خيابان الهيه براي حضور مهمانان در نظر گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس هاي شيك و با دسته هاي گل و بعضا هدايايي در دست به پنت هاوس وارد مي شوند. در اين مراسم طبق سنت كهن ايراني با مراسم خواستگاري، شربت، شريني، ميوه و شام سرو مي شود. تنها هزينه ي شام 150 نفر مهمان، رقمي حدود 170 ميليون ريال (شام هر نفر حدودا 113 هزار تومان) برآورد مي شود. مراسم خواستگاري در محيطي صميمي و بدون نگراني انجام مي شود.
در پايان مراسم مهمانان از ميزبانان به خاطر پذيرايي تشكر كرده و به سوي خانه ها پرواز مي كنند.
پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات
مادري با دختر 9-8 ساله اش كه به شدت معصوم مي نمايد و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد مي شوند. مادر كه بسيار موقر است به آرامي به پيشخوان نزديك مي شود و از مدير رستوران مي پرسد:
ـ ببخشيد ارزانترين غذاي اين رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوكباب كوبيده.
ـ آيا غذايي ارزانتر از اين نداريد؟
ـ خير، از چلوكباب كوبيده ارزانتر چه مي خواهيد؟
فرزند با خجالت چادر مادر را مي كشد و نجوا مي كند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمين مي كوبد.
مادر با اضطراب به مدير رستوران مي گويد:
ـ اگر كباب كوبيده را بدون برنج بدهيد چقدر مي شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً يك پرس بگذاريد.
چند قدم به سمت ميزهاي سالن پيش مي رود، داخل كيفش را وارسي مي كند. مناعت طبع، نياز فرزند و ... با اين همه برمي گردد و خواهش مي كند:
ـ آقا ببخشيد گوشت برايمان خوب نيست لطفا سفارش مرا لغو كنيد.
اما كودك كه تصميم به لغو برنامه ندارد، اين بار گريه را سر مي دهد. قطرات بلورين اشك به آرامي در گوشه ي چشم مدير رستوران نيز ظاهر مي شود، اما خودش را جمع و جور مي كند، پشت به مادر مي ايستد و مي گويد:
ـ ببخشيد خانم غذا را گذاشته اند، نمي توانم كنسل كنم.
چند دقيقه بعد براي اينكه مادر تحقير نشده باشد، از همان غذا (يك پرس چلوكباب كوبيده با يك سيخ كباب اضافه) روي ميز گذاشته مي شود.
مدير رستوران:
ـ يك سيخ كباب جايزه ي دختر خانم گل شماست.
و به آرامي يك قطعه اسكناس دو هزار توماني را به سمت دخترك مي لغزاند و مي گويد:
ـ اين هم براي خريدن يك عروسك كوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستي.
و تحمل نمي كند به نايبش مي گويد:
ـ اون خانم با دخترش حساب كردن يادت نره.
و به كنار رودخانه مي رود تا اشكش سيل شود و . . .
دیدگاهها
ارسال یک نظر