بعد از اينكه چند روزي پشت سر هم پست نوشتم. يهو غيبم زد. نمي دونم چي شد يهو سرعت پست گذاشتنم اومد پايين.
حالا گفتم بيام يه خبري از حال خودم بهتون بدم و يه سري خورده مطلب بيان كنم و برم.
خرس مهربون (آشنايي داريد كه استادمو ميگم) بالاخره بعد از يك ماه من رو به حضور طلبيدن تا در مورد روند تز اينجانب كمي بحث و گفتگو انجام بديم. يه جلسه گذاشت كه من بودم و خودش و يه خانم ايراني كه 20 سالي هست تو سوئد زندگي ميكنه و تو موسسه ملي تحقيقات سوئد به عنوان محقق كار ميكنه. اين خانوم قراره كه ايده هاي تكميلي در مورد تز من بده چون بخشي از تحقيقاتش در همين زمينه بوده. تو جلسه هر چي ميگفتيم خرس مهربون يادداشت ميكرد بعد هر چند جمله يه نگاه به يادداشت هاش ميكرد و با خودش ميگفت . هوم .....هوم.....هوم (يعني صداشو در ميورود) منم كه به شدت خودمو گرفته بودم كه نخندم ولي درونم
بود. خلاصه بنا بر اين شد كه من ديگه بيشتر از اين ازمايش انجام ندم و فعلا تا همين جاش رو بنويسم تا ببينيم چي ميشه.
پرشين بلاگ حدود 20 تا وبلاگ گروهي راه انداخته و از كاربراش دعوت كرده كه بنا بر علاقه و تخصصشون تو اين وبلاگ ها بنويسن. مديريت يكي از اين وبلاگ ها هم به لطف دوستان دنياي مجازي به من سپرده شده. وبلاگ در مورد محيط زيست و مسائل پيرامونش هست. يه خانومي لطف كردن و اولين پست اين وبلاگ رو نوشتن. بالاي پست با رنگ قرمز اينطور عنوان كردن كه هرگونه برداشت ازاین مطلب بایدباذکرنام نویسنده صورت پذیرد.
اونوقت اين خانوم يه مطلب نوشته به اندازه 4 تا كاغذ A4 منتها تو كل متن هيج جايي به هيچ منبع و ماخذي اشاره نكرده ، انگار خودش از بچگي همه اين مطالب رو بلد بوده. جلل الخالق!
امروز روز ملي پيغام هاي عجيب و غريب بود. صبح كه يه اي ميل داشتم از يه اسمي كه هيچ رقمه نميشناختمش كه توش فقط يه جمله نوشته بود "خيلي زيبا بود. ممنون"
عصر هم يه كامنت خصوصي داشتم از كسي كه عنوان كرده بود خاله منه و گفته بود كه يادته اون موقع كه ايران بودي موقع پخش كارتون برام پيغام ميفرستادي؟ والا تا جايي كه من ميدونم هيچ كدوم از خاله هام اهل كامپيوتر و اينترنت نيستن. تازه اصلا ادرس اينجا رو ندارن.
حالا گفتم بيام يه خبري از حال خودم بهتون بدم و يه سري خورده مطلب بيان كنم و برم.
خرس مهربون (آشنايي داريد كه استادمو ميگم) بالاخره بعد از يك ماه من رو به حضور طلبيدن تا در مورد روند تز اينجانب كمي بحث و گفتگو انجام بديم. يه جلسه گذاشت كه من بودم و خودش و يه خانم ايراني كه 20 سالي هست تو سوئد زندگي ميكنه و تو موسسه ملي تحقيقات سوئد به عنوان محقق كار ميكنه. اين خانوم قراره كه ايده هاي تكميلي در مورد تز من بده چون بخشي از تحقيقاتش در همين زمينه بوده. تو جلسه هر چي ميگفتيم خرس مهربون يادداشت ميكرد بعد هر چند جمله يه نگاه به يادداشت هاش ميكرد و با خودش ميگفت . هوم .....هوم.....هوم (يعني صداشو در ميورود) منم كه به شدت خودمو گرفته بودم كه نخندم ولي درونم

پرشين بلاگ حدود 20 تا وبلاگ گروهي راه انداخته و از كاربراش دعوت كرده كه بنا بر علاقه و تخصصشون تو اين وبلاگ ها بنويسن. مديريت يكي از اين وبلاگ ها هم به لطف دوستان دنياي مجازي به من سپرده شده. وبلاگ در مورد محيط زيست و مسائل پيرامونش هست. يه خانومي لطف كردن و اولين پست اين وبلاگ رو نوشتن. بالاي پست با رنگ قرمز اينطور عنوان كردن كه هرگونه برداشت ازاین مطلب بایدباذکرنام نویسنده صورت پذیرد.

امروز روز ملي پيغام هاي عجيب و غريب بود. صبح كه يه اي ميل داشتم از يه اسمي كه هيچ رقمه نميشناختمش كه توش فقط يه جمله نوشته بود "خيلي زيبا بود. ممنون"


به هر حال ما زنده ايم و ملالي نيست جز دوري شما.
فكر نكنين كه داستان پاريس تموم شده ها. نه! منتظر بقيش باشيد
دیدگاهها
سلام دوست جون.
عجب پس مسئولیت یه بلاگ دیگه هم داری .
من پیغام عجیبی نگرفتم !
آخیش خوب باز خوب شد که گفتند فعلاً آزمایش کافیه! تزتون رو بنویسین بدین بره! راحت شین!!
شاد باشین منتظر بقیه سفرنامه هستیم!
په کووشی ! بابا با این سرعت که هیچ وقت به بقیه کشورا نمی رسیم D:
راسی آدرسه اون بلاگتو اگه خواسی بگو
salam weblage jalebi dashti age khasti be ma ham sari bezan
ارسال یک نظر