2010

دینگ دینگ دینگ
در همین لحظه به وقت اروپای غربی سال میلادی نو شد و وارد سال ۲۰۱۰ شدیم. 
نمیتونم بگم سال نو میلادی به من ربطی نداره٬ بالاخره بعد از ۳ سال و ۶ ماه زندگی تو بلاد کفر خواهی نخواهی رو زندگی من تاثیر داره. 
آرزوهای متعددی دارم در این سال جدید که امیدوارم به تحقق بپیوندن. امیدوارم آرزوهای شما هم از کوچکترینش تا بزرگترینش محقق بشه.

 

و در نهایت آرزویی برای صلح جهانی.

On New year's Day let's pray for a world of peace and goodwill. May God's light enter the hearts of all men and convey truth, understanding, mercy and love. May we all join hearts and hands so that we can live together, grow together, and build a better world as brothers and sisters, united under God

پراکنده گویی

این رو‌زها که عین برق و باد میگذرن عمر ما هستن. تند تند میرن و اصلا فکر نمیکنن یه کسایی مثل من منتظر یه سری اتفاقن و این روزها  پیش خودشون میگن: ای بابا پس چرا اون اتفاقه نمیفته ۳ماه شد!!!
آره دیگه درست حدس زدین منظورم همون پرونده کاناداست که از ۷سپتامبر تا الان همینجور رو میز آفیسر مونده و آفیسر هم هنوز بررسیش نکرده و ما هم طبق قوانین مهاجرت اجازه هیچ‌گونه اعتراضی رو نداریم و کلا اجازه هم داشتیم دستمون از دنیا کوتاهه و کاری از دستمون بر نمیاد. تا همین الانش بالای ۳.۵ماه گذشته و هیچ اتفاقی نیفتاده. با احتساب تعطیلات سال نو که معمولا از ۶ام ژانویه کارها رو روال عادی میفتن دقیقا میشه ۴ماه که ما منتظریم.
قاعده و قانون زندگی میگه که وقتی بیکاری و وقتی منتظری زمان برات خیلی دیر میگذره اما برای من برعکس شده. امسال که بیکارم و ایضا منتظر هم هستم روزها به صورت باد شب میشن!! ( در اینکه من آدم متفاوتی هستم اصلا شک نکنید )

در روزهای گذشته یه مهمون داشتم. یه مهمون خیلی خوب و دوست داشتنی. زیاد نیست که باهاش دوست شدم. از اولین آشنایی تا به امروز ۱سال بیشتر نمیگذره٬ اما به مرور احساس کردم که عقایدم خیلی بهش نزدیکه و هی با هم صمیمی تر شدیم. 
دو هفته مسافر سوئد بود و از این ۲هفته٬ ۳روزش رو هم به من اختصاص داد و اومد شهر ما و با هم رفتیم گشت و گذار. به من که خیلی خوش گذشت. به اون رو نمیدونم :))
شانس این مهمونمون دقیقا از روزی که اومد سوئد اروپا دچار برف و سرما شد و خوب مسلما سوئد خیلی شدید تر. دقیقا از همون روز یه تیکه برف اومد و دمای هوا افت شدیدی داشت. البته یه خوبی داشتم اونم اینکه این دوستمون محکوم به دیدن آسمان همیشه خاکستری سوئد نبود مخصوصا تو شهر ما. از این ۳روزی که با هم بودیم  ۲روزش شهر ما کاملا آفتابی بود و این خیلی خوب بود.
این عکس رو هم خودم از پارک نزدیک خونمون گرفتم. فقط حیف که یه مشکل کوچیک تو عکس هست که خوب از دست من کاری بر نمیومد (هر کی مشکل رو پیدا کرد جایزه میگیره )

 
تو همین برف و سرما تقریبا خیلی کشورهای اروپایی دچار مشکل شدن. اما خوشبختانه تو سوئد هیچ اختلالی در رفت و آمد نبود و استثنائا سود از این لحاظ‌ خیلی خوبه.
روزهای آخر سال میلادی هم داره تموم میشه. من شخصا هیچ حس خاصی ندارم٬ اما امیدوارم سال نو میلادی برام حاوی یه سری اخبار خوب باشه. برای بقیه هم آرزو میکنم که اونا هم خبرای خوب داشته باشن و به دوستای مسیحی خودم هم کریسمس و سال نو رو تبریک میگم.
  
تو این مدت یه سری کتاب خوندم که دوست دارم در موردشون بنویسم. احتمالا به زودی دونه دونه در موردشون بنویسم.

برچسب‌ها: , , , ,

و خلیج همیشگی فارس

این همه نشستم گفتم اگه ابی کنسرت داشته باشه میرم. خوب دیشب تو گوتنبرگ کنسرت داشت و ما هم رفتیم. البته ابی تنها نبود و افشین هم بود.
اولش یکم تردید داشتیم که با وجود افشین پول رو دور بریزیم و بریم؟ یا نریم؟ خوب از اونجاییکه ما اینجا تفریحات بسیار بیشماری داریم و نمیدونیم از بین این همه تفریحات کدوماشو انتخاب کنیم٬ تصمیم گرفتیم که بریم.
حالا شما فکر نکنین که ما رفته بودیم کنسرت ابی و افشین. نه! این فکر و نکنین ما در واقع همزمان تو ۷ تا کنسرت شرکت داشتیم که حالا دونه دونه براتون میگم.
لازم به ذکر هم هست که اگه برنامه ای سر موقع شروع بشه ما ممکنه از بی‌جنبگی و ذوق‌مرگی دارفانی رو وداع بگیم پس برای همین کلا برنامه‌های اینچنینی سعی میکنن به خاطر حال ما هم که شده با ۱-۱.۵ ساعت تاخیر شروع بشن.
ساعت ۸.۳۰ د‌رهای سالن باز میشد و ما هم راس ساعت اونجا بودیم و دیدیم که خیلی خلوته و یکم هم نا امید شدیم گفتیم نکنه کنسرت‌های ابی واقعا خوب نیست که سالن خالی مونده؟ (البته بعدا خیلی شلوغ شد)
بعد کنسرت اول با حضرت دی جی شروع شد و یه ۲ ساعتی با اهنگ‌های ساسی‌مانکن و علیشمس و حسین مخته و ..... برامون هنرنمایی کردن و مردمان هم حرکات مروزون از خودشون نشون میدادن. دقیقا همون لحظه ای که ما تصمیم گرفتیم بریم حرکات موزون انجام بدیم دی جی یه آهنگی برامون گذاشت از مهرداد آسمانی با این عنوان «اگر میل حرم دارم. یه یار محترم دارم» که نه تنها مناسب حرکات موزون نبود که بیشتر مناسب شیون و زاری بود. این شد که ما هم ذوقمون کور شد و رفتیم نشستیم.
ساعت ۱۰.۵ بالاخره یکی از کنسرت های اصلی با حضور یه موجودی به نام افشین اغاز شد و این عزیز دل به زور خوندن آهنگ‌های تکراری و حرف‌های ما بین برنامه و جیغ جیغ و یه اهنگ هم از داریوش (کنسرت سوم) تونست بالاخره ۱ ساعت برنامه اجرا کنه. وگرنه که اگه میخواست مفید بخونه عمرا بیشتر از ۴۰ دقیقه نمیشد.
بعد از ایشون باز دوباره کنسرت دی جی شروع شد تا فرصتی بشه دوستان یه استراحتی بکنن و ابزار آلات موسیقی عوض بشن و صحنه برای خواننده بعدی اماده بشه. 
در اینجا ما برای اینکه به حضرت ابی نزدیک تر باشیم سعی کردیم خودمون رو برسونیم به اون جلوها و برای اینکه جای خوبمون رو از دست ندیم ۴۵ دقیقه عین علم وایسادیم تا ابی تشریف فرما بشه. اما شما فکر میکننی همه چیز اینقدر ساده است؟ نه! هرگز!
دقیقا تا ابی گفت ستارههای سربی. من احساس میکردم جمعیت رو به اکسپند Expand شدن هست و من رو به له شدن. تا اینجای قضیه مشکلی نبود تا اینکه ۲ تا خانوم و یه آقا به زور خودشونو تو بغل من جا کردن و منم هاج و واج داشتم فکر میکردم که خوب آخه چرا؟ نه واقعا چرا؟ بعد آقاهه خیلی هم اصرار داشت که فیلم بگیره و عکس بگیره که خوشبختانه یکی از خانوم های همراهش منو نشون داد و گفت دست و پات تو صورت این خانوم هست!!!! و چه عجب!
کنسرت بعدی٬ کنسرت عزیز دلی بود که با دوستش دوان دوان اومدن تو جمعیت ببو ببو کنان انگار دارن مریض میبرن٬ خودشون رو رسوندن جلو که یه چیزی به ابی بدن. حالا بماند اون چیز چی بود. بعد از دادن اون شی به ابی این عزیز دل اومد وایساد ور دل ما آی به داد زدن و فریاد کشیدن. منظورم فریاد ها و حرف های بیربط بود٬ نه سوت و جیغ و ابراز احساسات. ایشون که ساکت شدن و ما بلاخره تونستیم به جو کنسرت برگردیم. تنها صدایی که من میشنیدم صدای مردم اطرافم بود که با ابی همخونی میکردن و من در اینجا به کشف بزرگی نایل شدم. اونم این که: اگه خواننده ای رو خیلی دوست دارین توی کنسرت هاش جلو نایستین. برین عقب که صدای خواننده رو بشنوین نه صدای مردم رو!!!!!
خوب منم رفتم عقب چون اون جلو هم خیلی گرم بود. همه مردم با آهنگای ابی میرقصیدن!!! و جمعیت هی اکسپند میشد.
در انتهای سالن بالاخره من موفق شدم صدای ابی رو بشنوم و خیلی خوب بود و دوت داشتم و همچین وقتی میگفت و خلیج همیشگی فاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارس٬ فاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارس و..... من یه حس خوبی بهم دست میداد مبنی بر اینکه عجب هنجره ای. آ ماشالا!!! :))
بین برنامه ابی هم یه خانومی به اسم شمیم با گروهش که اسمشون Red Band بود فکر کنم اومدن و ۲ تا آهنگ ۳۰یا۳۰ خوندن.
باز دوباره ابی خوند تا ۲ نیمه شب و بعدشم گفت شب بر همگی خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووش :))
و اما حاشیه ها. ۲ تا دعوا که با مداخله سکیوریتی و بیرون بردن افراد همراه شد. 
یک انسان عربده کش و احمق که در گوش من هی فریاد های بی ربط میزد.
تعدادی ژانرکه در حین حرکات موزون کشفشون کردم.
یک انسانی که در یه حرکت فوری و تیز و بز پرید روی سن و سکیورتی پرتش کرد پایین.
یک انسانی که از مستی زیاد وسط سالن غش کرد و افتاد زمین و دوستاش و سکیوریتی کشون کشون بردنش بیرون.
یک انسانی که در پایان برنامه و بیرون سالن تو دست سکیوریتی اسیر بود و هی فریاد میزد و حرفای نامفهوم و در هم برهم (خیانت کرده. روسری من کو. ولم کنین برگردم ایران بکشنم راحت بشم. من ایرانیم آبرو دارم و ......) 
صحنه آخر خیلی صحنه دردناکی بود و همه ناراحت داشتن نگاه میکردن ببینن این چی داره میگه که البته آقای همسر میگه این همونی بود که تو سالن از فرط مستی غش کرد! 
و اینست کنسرت های ایرانی. با تاخیر و با دعوا و ناراحتی!

برچسب‌ها: , ,

بسیار قرمز

امروزی که تموم شد روز جهانی ایدز بود. 

راستش با اینکه امروز بیرون بودم و خیلی تو شهر چرخیدم نمیدونم چرا اصلا ندیدم کسی روبان قرمز به کیف یا لباسش زده باشه و عجیب اینکه حتی ندیدم دم صندوق فروشگاه‌ها روبان قرمز بفروشن (کاری که همیشه این وقت سال میکنن) و به جاش دیدم که هنوز دارن روبان صورتی میفروشن!!!!!!! از سوئدی ها بعید بود این حرکت!


به هر حال چیزیکه الان مهم و دردناکه اینه که : متاسفانه هنوز تو ایران «بسیاری ازمردم درباره روش‌های گسترش بیماری ایدز یا اطلاعی ندارند،یااطلاعات آنان کم‌است و یا حتی تلقی نادرستی از روش‌های گسترش این بیماری دارند.» و این دلیلش چیزی نیست جز آموزش و اطلاع رسانی ضعیف و ناقص تو ایران.

بر اساس سایت ایدز در ایران که نمیدونم چقدر معتبر باشه تا مهرماه امسال حدودا ۲۰۰۰۰ نفر تو ایران مبتلا هستن (عکس زیر) که آمار خیلی بالایی هست با توجه به اینکه این بیماری خیلی راحت منتقل میشه و متاسفانه هنوز درمانی هم نداره و بدتر از همه اون زمان ۶ ماه مخفی بودن بیماری هست که کسایی مبتلا میشن اما تا ۶ ماه هیچ علائمی در اونها دیده نمیشه٬ برای همین متوجه نیستن که بیمارن و حتی اگه مرام داشته باشن که به کسی منتقلش نکن ممکنه ناخواسته اینکارو بکنن.
  
حالا در کنار همه این آموزش ها و اطلاعات ناقص این هم جالبه که تو سایت مرکز آمار ایران اصلا چیزی در این مورد نوشته نشده. نمیدونم شاید جز مسائل مربوط به این سازمان نیست شاید هم هست و بهش توجه نمیکنن!!!

این پست رو هم ۲ سال پیش نوشتم که بیربط به این موضوع نیست.

برچسب‌ها: , ,