بازارگرمی به سبک ایرانی

این شنبه که میاد پرواز همای به همراه گروه مستان تو گوتنبرگ کنسرت دارن. بلیط های این کنسرت رو ۲ تا مغازه میفروشن. یکی جایی به اسم ویدئو رضا و یکی هم یه فرش فروشی که بلیط های دانشجویی رو میفروشه.
من امروز برای خریدن بلیط رفتم اون فرش فروشی.
به آقای فروشنده گفتم بلیط کنسرت میخوام و... ازم سوال کرد که چندتا؟ منم جواب دادم اول قیمتشو بهم بگین تا من از دوستام بپرسم.
بهم گفت: آخه صبح یه نفر زنگ زده تعدادی رو رزرو کرده میخوام که برای اونا هم چیزی بمونه. جون بلیط ها دیگه آخرشه.
بعد از پرسیدن قیمت و تماس با دوستان و مشخص شدن تعداد٬ موقعی که میخواستم پول رو بدم آقای فروشنده ۳ دسته بلیط (هر دسته مال یه ردیف بود) که هر دسته شامل حداقل ۲۰ تا بلیط میشد از تو کیفش درآورد. از این ۳ بسته فقط یکیش بود که رو به اتمام بود. اون دو دسته دیگه دست نخورده بودن.
حالا من نمیدونم برای اینکه منو تشویق کنی بلیط بخرم چرا باید بگی بلیط ها داره تموم میشه و آخرشه و میخوام برای اونا هم بمونه و.... من که دارم میبینم تو حداقل ۴۵ تا بلیط داری (فقط تو بخش دانشجویی) پس چرا اینطوری میگی؟
حداقل اون ۲ تا بسته دست نخورده رو از تو کیفت در نیار. خب ضایع است من میبینم :))

والبوری٬ جشن بهار

Valborg یا همون والبوری جشنی هست که تو خیلی از کشورهای اروپایی روز ۳۰ آوریل یا ۱می برگزار میشه و ریشه مذهبی داره که البته الان دیگه حالت مذهبی نداره. تو سوئد میدونم که این جشن برای خوش آمد گویی به بهار هست. مردم میرن تو پارکها و... جمع میشن یه آتیش بزرگ روشن میکنن و یه عده هم موزیک میزنن و برای بهار و فرا رسیدن ماه می شعر میخونن و بقیه هم باهاشون همخونی میکنن.
دیروز هم که روز ۳۰ آوریل بود همین جشن تو سراسر سوئد برگزار شد.
معمولا تو شهرهایی که دانشگاه داره٬ دانشجوها همزمان یه کارنوال راه میندازن. تو این برنامه دانشجوها ماکتهای بزرگ یا ماشین یا عروسک و.... درست میکنن که هر کدومش نشونه یه چیز هست. یکی از چیزایی که من دیروز دیدم٬ مثلا میخواست عصر برده داری رو نشون بده. یا یدونه دیگه بود فیلم آواتار رو نشون میداد با تماشاگرها که عینک ۳ بعدی داشتن که در زیر میبینین.

اینجا تو گوتنبرگ هم دانشجوهای دانشگاه چالمرز برگزار کننده این کارنوال هستن. گویا امسال ۱۰۰مین سالی بوده که دانشجوهای چالمرز اینکار رو انجام میدن.
هر سال برا اینکار یه سری شرکتها اسپانسر میشن که به دانشجوها برای ساخت ماکت هاشون پول بدن. امسال اسپانسر اصلی شرکت "پرپیس بلو" بوده. ۲-۳ هفته ای هست که دانشجوها همه روپوشهای سفید با آرم این شرکت تنشونه و مشغول ساخت ماکت هستن.
البته شرکتهای دیگه ای هم اسپانسر بودن از جمله تویوتا که چند تا تویوتا پیریوس در اختیارشون گذاشته بود.

نمیدونم هر سال چند تا ماکت درست میکنن. ولی امسال ۶۰ تا به قول خودشون vagn یا به قول انگلیسی ها carriage یا به قول ما کالسکه ساخته بودن. کالسکه البته اصلا تعریف درستی نیست. چون خیلی از اینها روی تراک های بزرگ حمل میشدن. خیلی هاش هم اندازه یه ماشین سواری بودن.

من مطمئنم که شرکت ها به اینا خیلی پول میدن منتها اینا با اینکه پول خوبی میگیرن اصلا ایده های خوبی پیاده نمیکنن. ایده هاشون بیشتر در حد بچه مدرسه ای ها بود تا دانشگاهی. از این ۶۰ تا فقط چند تا بودن که هم ایده شون خوب بود هم روش خیلی کار کرده بودن و دقیقا ماشین ساخته بودن. بقیه در حد ساخت ماکت بود اونم خیلی ساده و ابتدایی.
ولی خب همینکه یه فضای شاد* رو برای دانشجوها فراهم میکنه و جرقه هایی از خلاقیت و اعتماد به نفس درشون به وجود میاره خیلی خوبه.

ایده هایی که داشتن اینا بود:
به شرکت گیلی (یه شرکت چینی هست) که بخش عمده ای از سلام ولوو رو خریده٬ گفته بودن محیط زیست رو فراموش نکن!
کودکان رو فراموش نکنیم.
گوشت قرمز نخوریم.
خوک ها رو نکشیم.
کلیسایی برای همجنس گراها.
کافی شاپ سیار.
طالبان.
آشوب و پلیس ضد شورش.
فیلم آواتار.
تماشای فوتبال.
مدرسه موسیقی.
داروسازی.
باشگاه بدنسازی.

تعدادی هم بودن که انواع ماشین ها رو درست کرده بودن. مثلا وان حموم٬ چمدون٬ توالت فرنگی و جکوزی رو تبدیل به ماشین کرده بودن.

یه عده شون یه ماشین درست کرده بودن که شکل بولبرینگ بود. یه ماشین دیگه بود که پا داشت و پاهاش مثل پای اسب حرکت میکرد و ماشینه یورتمه میرفت.

این وسط مسط ها ها گروهای موزیک و رقص میومد رد میشد و جالبیش این بود که بچه ها هم تو این گروه ها بودن. تو تمام گروه ها سنج زن ها پسر بچه های دبستانی بودن.

این طفلکی ها پرچم دار بودن که ۴-۵ ساعت زیر بارون این پرچم سنگین (با احتساب خیس شدن پارچه پرچم) رو حمل کردن.

حالا شما فکر نکنین جدی جدی اینجا بهار اومده ها. نه بابا هنوز همچنان سر و بارونیه. همون دیروز تمام مدتی که مراسم بود بارون بسیار شدید هم بود.


* از شاد بودن فضا اینقدر بهتون بگم که اون هفته عده ای از این دانشجوهای در گیر کار کارنوال با ضبط و باند و نوشیدنی٬ تو آسانسور ساختمون ما پارتی گرفته بودن. حالا فکر نکنید آسانسور ما چقدر بزرگه ها. نه بابا٬ ۶ نفره است منتها فکر کنم بالای ۱۰ نفر بودن که جیغ میزدن و سوت میزدن و شادی میکردن. آسانسور هم برای خودش بالا پایین میرفت!!!! بعدش هم که رفتن خونشون کف آسانسور پر بود از تشتک شیشه های آبجو.