پست سفارشی

از اون وبلاگ چند باری شده بود که از من میپرسیدن چی شد که من نتونستم برای تزم برم هلند و من هی میگفتم که مینویسم اما نشد که بنویسم.
خوب حالا تصمیم گرفتم که بنویسم.
قاعدتا من ژانویه 2008 باید تزم رو شروع میکردم و خیلی هم دوست داشتم که تو یه شرکت انجام بدم. خوب تو گوگل گشتم و یه لیست از کمپانی های سوئدی رو پیدا کردم و به تک تکشون ایمیل زدم و.... که هیچ کدوم جواب ندادن با اینکه همشون تو سایتشون یه بخشی مربوط به همین قضیه داشتن.
همزمان چند تا جای دیگه رو هم گشتم و رسیدم به یه شرکت هلندی و برای اونا هم ایمیل زدم و به دو روز نکشید که جوابمو دادن و گفتن خیلی هم خوبه و استقبال میکنیم که بیای و..... و بعد بهم گفتن که بهت خونه میدیم و یه مقداری هم پول برای کمک هزینه زندگیت و ازم عذرخواهی کردن که پولی که میدن کمه. 
یه پروژه داشتن که دفعه اولی بود که تو اروپا انجام میشد و بودجه شو از اتحادیه میگرفت و از چند کشور و چند دانشگاه تو این پروژه کار میکردن. خیلی موقعیت خوبی بود.
قرار شد که قراداد رو بفرستن من امضا کنم و منم اینجا با یه استادی صحبت کنم که کار های مربوط به تزم رو به عهده بگیره و.... تقریبا ۱ ماهی طول کشید تا ما این ایمیل بازی ها و اینکارا رو بکنیم. بعد قرار شد که اونا برای من تقاضای ویزای کار و اقامت هلند بدن و یه فرم برای من فرستادن که من پر کنم.
تو اون فرم نوشته بود هر کس بنا به هر دلیلی بخواد بیشتر از ۳ ماه تو هلند بمونه باید تقاضای اقامت هلند بکنه حتی اگه ویزای شنگن ۱ ساله داشته باشه. خوب منم برای اون پروژه قرار بود ۹ ماه هلند باشم.
به من گفتن که پروسه ویزای کار و اقامت ۱۰ هفته طول میکشه (۲.۵ماه) و قبل از اون هم من نمیتوم برم اونجا و کار رو شروع کنم. خوب من تصمیم گرفتم برم ایران و برگردم تا این کارا انجام بشه. خوب وقتی برگشتم باز یه سری امضا لازم بود و اونا رو هم راست و ریست کردیم و چند وقت بعدش ویزای کار اومد. کم کم داشت ۱۰ هفته تموم میشد که از طرف اون شرکت ایمیل زدن که متاسفانه اداره مهاجرت به شما ویزای اقامت نداده. 
حالا بیان احساسات اون لحظه من و آقای همسر و اون آقاهه تو اون شرکت و اینا بماند. 
چرا به من اجازه اقامت ندادن؟
تو هلند قانون بر اینه که هر کس که استخدام میشه شرکت باید درصدی از حقوق اون شخص رو برای بیمه پرداخت کنه که این مبلغ تقریبا ۱۰٪ هست. حقوقی که اونا به من میدادن به عنوان دانشجو و کارآموز خیلی کم بود و اون ۱۰٪ اش خیلی نا چیز میشد. این یکی از دلایل مخالفت اداره مهاجرت بود که گفته بودن این خانوم میخواد بیاد تو آزمایشگاه کار کنه و اگه یه اتفاقی براش بیفته اون پول برای درمانش کافی نیست. از طرفی هم من نمیتونستم بیمه و درمان رو خودم به عهده بگیرم چون وظیفه کارفرما هست.
از طرف دیگه پولی که به من میدادن زیر ماهی ۱۰۰۰ یورو بود و اداره مهاجرت گفته بود اگه این نیرو از اتحادیه اروپا بود (یعنی اگه پاسپورت اروپایی داشتم) مشکلی نبود ولی وقتی از خارج از اتحادیه کسی رو استخدام میکنین حداقل ماهی ۱۰۰۰ یورو باید بهش حقوق بدین و حقوق این خانوم خلاف قانونه. شرکته هم گفته بود خوب این دانشجو هستت و برای کارآموزی میاد و ما به عنوان نیروی تمام وقت استخدامش نمیکنیم. اداره مهاجرت هم گفته بود که خوب ما تاحالا مورد کاراموزی خارج از اتحادیه نداشتیم و براش قانونی نداریم در نتیجه با قانون کارمند تمام وقت باهاش برخورد میکنیم.
و این شد که من با اینکه ویزای کار داشتم اما موفق به دریافت ویزای اقامت نشدم و این وسطه با توجه به خونسردی بیش از حد اروپایی ها در نامه نگاری تقریبا ۵ ماه از ژانویه گذشته بود و من از دست از پا دراز تر بدون تز مونده بودم.


و این شرایط فقط برای من ایرانی نبود. چون اون آقایی که تو شرکت هلندی طرف صحبت من بود به من گفت ما یه دانشجوی دیگه هم داریم که قراره نیمه وقت دانشجو باشه و نیمه وقت هم بیاد شرکت ما کار کنه و حقوق اون هم زیر ۱۰۰۰ یورو هست و نمیدونیم با اون چیکار کنیم. بعد آقاهه گفت با این حساب ما مجبوریم دیگه کار آموز نگیریم.
اینجور قانون های عجیب غزیب هست که باعث میشه وقتی تو روزمه میخونن که طرف ایرانیه (غیر اروپایی) بیخیال استخدامش میشن.

برچسب‌ها: , , , ,

من٬ ایران٬ سوئد٬ کانادا

اوناییکه منو در دنیای حقیقی میشناسن و اونایی هم که وبلاگم رو میخونن میدونن جریان توالی این کشور‌ها چیه. اما برای اوناییکه در جریان نیستن مختصرا میگم.
من و همسرم سال ۸۵ به قصد تحصیل اومدیم سوئد و در سال ۸۷ هم از اینجا برای مهاجرت کانادا اقدام کردیم و در حال حاضر منتظریم تا مراحل مهاجرت کانادا تموم بشه٬ همچنین درس همسرم هم تموم بشه تا سوئد رو به مقصد کانادا ترک کنیم.
اون زمانیکه ما تصمیم گرفتیم از ایران خارج بشیم بعضی از دوستان و آشنایان و اقوام به ما میگفتن که خیلی خوبه خیلی خوبه برین٬ حالا که این فرصت پیش اومده برین و همون جا بمونین و اصلا برنگردین و..... بعضی ها کاملا برعکس میگفتن برا چی میخواین برین مگه همین جا چش بود و اگرم میرین بعد از درستون حتما برگردین و...... دسته سوم هم میگفتن هرچی خیر و صلاح باشه و خدا بخواد.
من خودم جز هیچ کدوم از ۳ دسته بالا نیستم. ۲ دسته اول رو به خاطر صفر و یکی بودنشون قبول ندارم. خیر و صلاح رو قبول دارم اما خودم نظرم این بود که برم ببینم اصلا اوضاع چه جوریه جای موندن هست یا نه.
من نه ایران گریزی داشتم که بگم برم و دیگه برنگردم و نه اون عرق سابقم رو داشتم که نخوام از ایران تکون بخورم اما در کل هدفم بر این بود که اگر کار مناسب و خوبی اینجا پیدا کردم برنگردم ایران.
خوب تو این مدت که اینجا بودیم انصافا نهایت تلاشمون رو کردیم برای پیدا کردن کار؛ از خیلی درس خوندن و نمره خوب گرفت و پروژهای سخت تو دانشگاه انجام دادن جهت بهبود رزومه بگیرین تا روزی ۳-۴ ساعت زیر رو کردن سایت های کاریابی و رزومه فرستادن و...... حتی در این میون من و همسرم برای تزمون موفق شدیم هر کدوم یه موقعیت خوب تو یه شرکت خوب پیدا کنیم که به دلایل سیاسی اجتماعی و..... موفق به راهیابی به شرکت ها نشدیم (در پست جداگانه ای تعریف میکنم).
تو این مدت حتی چند باری برای دکترا اقدام کردیم که تا مرز پذیرش هم رفتیم اما پذیرفته نشدیم (شانس نداریم که :))) )
هر بار رفتیم ایران با این سوال ها مواجه شدیم: اونجا خوبه؟ راحتین؟ مردمش چطورن؟ میمونین؟ برمیگردین؟ وضع کار چطوره؟ 
وقتی هم که میگفتیم وضع کار خیلی جالب نیست سوال های جدید مطرح میشد: تصمیم ندارین برگردین؟ حالا چه اصراری دارین که بمونین؟ نمیشه خودتون یه بیزنس دست و پا کنین؟ چطور کار نیست؟ (در ادامه میگن: فلان کسک فلانی رفت کار پیدا کرد٬ موند الان خیلی هم راضیه)
از وقتی هم که مساله کانادا رو مطرح کردیم سوالات جدید تری مطرح میشه: فکر میکنی بری کانادا بهتره؟ اونجا خیلی سرده ها٬ مطمئنی میتونی دوام بیاری؟ دور نیست؟ چرا برنمیگردی همین ایران؟ مگه ایران چشه؟ اصلا چرا از اول نرفتین کانادا؟ حالا سوئد رو چرا انتخاب کردین؟ و.........
در کنار همه این موارد که منجر به سوالاتی از قبیل«چرا برنمیگردین؟ یا نمیخواین برگردین؟» میشه یه مساله دیگه هم باعث به وجود اومدن این سوالات میشه اونم وقتیسیت که ما برای ایران و ملحقات و مشتقاتش ابراز دلتنگی میکنیم و از شرایط فرهنگی و آب و هوایی اینجا قدری مینالیم. اون موقع است که جماعتی به سوی ما رو میکنن و هم صدا میگن: خوب چرا بر نمیگردین؟

حالا من میخوام توضیح بدم که راجع به این مساله تو دلم چی میگذره
همونطور که گفتم من جز هیچ کدوم از ۳ دسته بالا نیستم. پس خیلی اصراری ندارم که خارج از ایران زندگی کنم اما شرایط کاری ایران حقیقتا روز به روز داره بدتر میشه حقوق‌های کم. حقوق‌های عقب افتاده. پست‌های در شرف اخراج. قرارداد‌های تمدید نشده و..... نمیگم اینجا اینطور نیست. اما اینجا وقتی خانوم یا آقای ایکس رو اخراج میکنن دولت حمایتش میکنه. بیمه‌اش قطع نمیشه و همچنان از همون مزایای شهروندی سابق برخوردار هست. اما یه ایرانی وقتی اخراج بشه تا قبل از اینکه کار جدید پیدا کنه بیمه‌اش رو خودش باید تقبل کنه وگرنه دیگه بیمه نداره. دولت هم بهش حقوق بیکاری نمیده (اگرم بده برای ۲ هفته‌اش هم کفایت نمیکنه).
در عوضش ایران مامان و بابا داره. ایران خاله و دایی داره. ایران دوستای زیاد زیاد داره. ایران مهمونی‌های کوچیک آخرهفته داره. ایران دربند و درکه داره. ایران شیراز و اصفهان داره. ایران انار و لیموشیرین و نارنج داره. ایران نایب و البرز و شاندیز داره. ایران آفتاب همیشه تابان داره که اینجا هیچ کدومش رو نداره.
به جاش اینجا یه چیزای دیگه. رفاه اجتماعی داره. احترام به ارباب رجوع داره. کمترو آسونتربودن کارهای اداری و بانکی داره. هوای پاکیزه و بیمه درمانی خوب داره. یه جورایی آرامش و آسایش داره. حمل و نقل آسون داره. اجاره نشینی خیلی دل انگیزی داره (وقتی با یه ایمیل از صاحبخونه میخوام که تعمیرکار بفرسته برای لامپ هال). اگر کار پیدا کنی حقوق به موقع و مکفی داره. مرخصی به جا داره و.....
در ازای چیزایی که اینجا داره خوب واضحه یه چیزایی رو هم نداره. آفتاب تابان نداره (الان بیش از ۱ ماهه که دریغ از خورشید). جمع‌های پر تعداد باحال نداره. گپ دوستانه با ۴ تا همزبون خوب نداره و.......
به هر حال هر جایی یه سری خوبی داره یه سری بدی داره. هر کسی باید ببینه دنبال چی میگرده. من خودم در حال حاضر بیشتر از اینکه دنبال مهمونی فامیلی و برگ و کوبیده باشم دنبال یه کار خوب هستم*. نه زندگی خیلی سطح بالا میخوام نه خیلی سطح پایین. یه زندگی آروم متوسط برام کافیه. پس فعلا اینجا‌ها رو ترجیح میدم حتی اگه هر روز بارون بیاد و من از دیدن خورشید محروم باشم. 
اما از طرفی اگر تو اون مدتی که من و همسرم برای خودمون تعیین کردیم موفق به پیدا کردن کار نشیم برمیگردیم ایران. ما مثل خیلی از دوستایی که اینجا داریم معتقد به موندن تحت هر شرایطی نیستیم.** خوب برمیگردیم ایران و مثل قبل با بد و خوبش و کم و زیادش زندگی میکنیم.
در مورد کانادا هم عقیدمون همینه. هنوز نرفتیم و نمیدونیم چه چیزی در انتظارمون هست. خوب طبیعتا اونجا شرایطمون بهتر از اینجا خواهد بود. اونجا شهروند درجه ۲ محسوب میشیم ( بعد از اینکه ۳ سال تو خاک کانادا باشیم میتونیم سیتیزن بشیم) که از دانشجو بودن به مراتب بهتره. اجازه کار تمام وقت داریم و شرکت‌ها نمیتونن برامون بهانه بیارن که نه شما به خاطر نوع ویزاتون نمیتونین استخدام بشین و.....
حرف‌هایی که از کانادا  میشنویم خیلی ضد و نقیض هست و هنوز نتونستیم وضعیت بازار کار رو پیش بینی کنیم. شاید بریم اونجا و ببینیم کار پیدا کردن مستلزم ۲ سال وقت گذاشتن هست که خوب ما تصمیم نداریم بیشتر از این وقت رو از دست بدیم. پس برمیگردیم مملکتمون :)
حالا که چی این همه حرف رو اینجا نوشتم؟ خودمم نمیدونم. ولی از این به بعد که با سوالی مواجه بشم میتونم افراد رو به همین جا ارجاع بدم :))

*دوستی میگفت برای این از ایران خارج نمیشم چون خودم بلد نیستم ابرو بردارم :))
** بعضی از دوستای ایرانیمون تو سوئد٬ دوست دارن با باز کردن یه سوپر یا رستوران تو سوئد موندگار بشن که ما نه هزینه شو داریم و نه علاقه داریم اینکارو بکنیم . چون فکر میکنیم اگه میخواستیم اینکارو بکنیم چرا این همه درس خوندیم؟ خوب همون روز اول اینکارو میکردیم. راحت تر هم بودیم :)

برچسب‌ها: , , ,

خسته و منتظر

آب و هوای اینجا سال به سال بیشتر داره روی روان من تاثیر منفی میزاره. کوتاه بودن روز از یه طرف و ابری بودن هوا از طرف دیگه بسیار آزار دهنده است و متاسفانه شهر ما از این لحلظ در بدترین شرایط قرار داره چون توی دره هست و در بهترین شرایط اینجا ابریه.
این قضیه آب و هوا یه طرف٬ مساله بیکاری منم هست. تزم که تموم شده و کلاس هم که ندارم و کلا بیکار بیکار هستم. تصمیم داشتم اینجا برم کلاس فرانسه اما از اونجاییکه اینجا سوئد هست و قوانین بسیار خاص و منحصر به فردی داره موفق نشدم تو کلاس فرانسه ثبت نام کنم. خلاصه که بیکار بیکارم.
شهر هم کوچیکه و همه جاشو تا حالا ۲۰۰ بار دیدم و سیستم حمل و نقل بین شهری هم خیلی آسون و ارزون نیست که بخوام راه بیفتم برم شهرای دیگه رو کشف کنم.
آدم زیادی هم دور و برم نیست که برنامه مون با هم جور بشه همدیگرو ببینیم. یه دوستی داشتم که با شوهرش خیلی میومدن پیشمون و ما خیلی میرفتیم پیششون منتها اونا هم بچه دار شدن و این دوستم همش درگیر دختر کوچولوشه.
من یه آدمی هستم که خیلی شر و پر سر و صدا هستم و عادت به این وضع زندگی ندارم. هیچ وقت عادت نداشتم که بیکار باشم. اون زمان که دانشجو بودم هم زمان حتما دو تا کلاس جانبی هم داشتم و کلی هم تو دانشگاه کارای اضافه بر برنامه میکردم. زمانی هم که کار میکردم همزمان دو جا مشغول بودم وخیلی راضی بودم که وقتم پر میشه. اون مدتی رو هم که بعد از فارغ التحصیلیم بیکار بودم و دنبال کار میگشتم هم باز بیکار نبودم و کلاس میرفتم.
اما الان یه وضعیتی دارم بسیار اسفناک کاملا بیکار! و این شرایط با روحیه من اصلا سازگار نیست و من اصلا این شرایط رو دوست ندارم.
چقدر تو فیس بوک بگردم و تو یوتیوب ویدئو ببینم و تو فرندفید سر به سر ملت بذارم؟
از وضعیت خسته ام در حالیکه حداقل ۷-۸ ماه دیگه هم به همین صورت خواهد بود. الان که بعد از گذشت ۲ -۳ ماه وضعیتم اینه خدا به داد ۷-۸ ماه دیگه برسه که نمیدونم واقعا چه حالی داشته باشم.
از طرف دیگه برای پرونده مهاجرتمون به کانادا منتظریم تا سفارت لندن مدارکمون رو بررسی کنه و نامه بده بهمون که بریم برای مدیکال تست. این اتفاق قاعدتا باید ۱ ماه پیش میفتاد اما از اونجاییکه در مورد ما قاعده معنی نداره باید بگم که لندن هنوز حتی چک  ما رو نقد نکرده چه برسه به اینکه مدارکمون رو بررسی کنه (همراه با مدارک یه چک هم میفرستیم که بخشی از هزینه های مهاجرت هست).
ما همچنان منتظر لندن هستیم و هیچ خبری نیست وبه نظر میاد حالا حالا ها باید منتظر بمونیم.

برچسب‌ها: , , ,

آیا نوشیدن قهوه شما را چاق میکند؟

تحقیقاتی که بر روی میزان کالری انواع قهوه های کافه ها انجام شده نشان میدهد نوشیدنی های مخلوط (هر چیزی به جز قهوه یا چای خالص) معمولا دارای ۲۰۰ کالری (یا حتی بیشتر) هستند. نوشیدن روزی یکی از اینها باعث افزایش وزنی حدود ۹ کیلوگرم (۲۰ پوند) در سال میشود.
نسبت به دهه های قبل٬ همه ما روزانه ۲۰۰ کالری بیشتر جذب میکنیم که از طریق نوشیدنی های شیرین شده (مثل سوداها و آب میوه‌ها) و قهوه های مخلوط تامین میشود.
قهوه های مخلوط مثل: کاپوچینوها cappuccino ٬ لاته ها latte و فراپه ها  frappé .


چای یا قهوه ای که خودتان با مقداری شیر و شکر مخلوط کنید سالم تر از قهوه ایست که در کافه ها سرو میشود و هر وعده آن تنها ۶۰ کالری انرژی دارد.

برچسب‌ها: , ,

7 سال گذشت

هفت سال پیش تو همچین روزی تقریبا همین ساعت ها اولین شام مشترک رو با آقای همسر صرف کردیم و از همون موقع عشقمون شروع شد.
روز به روز هم بیشتر و بیشتر شد.
و ای کاش عشقمون 70 ساله بشه .
زیاده؟  نه بابا زیاد هم نیست این 7 سال که عین برق و باد اومد و رفت. 63 سال بعدش هم میاد و میره!

برچسب‌ها: , ,

1-2-3 امتحان میکنیم


1-2-3 صدا میاد؟