امسال از اولش اصلا حس عید نداشتم. دیگه کم کم با دیدن تکاپوهای عیدانه دوستام تو ایران به این فکر افتادم که منم یه حرکتی بزنم منتها خیلی موفقیت آمیز نبود. در اولین حرکت عدس خیس کردم برای سبزه که اصلا جوونه نزد و ریختمشون دور :))
به همین دلیل سفره هفت سین بدون سبزه چیدم. ماهی گلی هم که نداشتیم. سنجد یا سمنو هم نداشتیم.
پس نتیجتا کوچکترین هفت سین زندگیمو که تازه ۱ سین هم کم داشت چیدم.

 در عوضش که سبزه نداشتیم رفتیم اون دسته گل رو خریدم که هدیه بانک بود به من.
آقای فروشنده گلفروشی کلی برامون از تفاوت گلها و نحوه نگه داری گل های بهاری و.... گفت و من خیلی خوشم اومد و از اونجاییکه به شغل گلفروشی خیلی علاقه دارم دلم میخواست بهش بگم میشه من روزی ۲ ساعت بیام مغازتون شما برای من آموزش گل و گلفروشی بدین؟
روز اول فروردین هم رفتیم مهمونی که ایرانی های دانشگاه آقای همسر تدارک دیده بودن و در واقع بیشترش موزیک و حرکات موزون بود.
چیزی که تو این مهمونی برام خیلی جالب بود (قبلا هم بهش دقت کرده بودم. اینبار هم) این که من هر بار جشن و رقص این خارجکی ها رو دیدم با هر موزیکی همه افراد عین هم میرقصن. گوییکه قبلا تمرین کردن. اما ایرانی ها با هر آهنگی رقص خودشون رو میکنن و هیچ دونفری تو مهمونی عین هم نمیرقصن. مورد دوم اینکه همه ایرانی ها بلدن کردی برقصن :)) 
به والله که کردی رقصیدن اصلا کار آسونی نیست و خیلی هم سخته و کلی دنگ و فنگ داره و فقط پا کوبیدن نیست. من نمیدونم چه سری هست که تا آهنگ کردی میذارن همه دایره درست میکنن و پا میزنن و احساس رقص کردی بهشون دست میده؟
سومین موضوعی که هست اینه که ایرانی جماعت بسیار علاقمند به درست کردن قطار توی مهمونی هست. یعنی هر نیم ساعت یه بار یکی میاد جیغ زنان و فریاد کنان ازت میخواد که به قطار در حال تشکیل بپیوندی :))

از روز دوم هم که زندگی از سر گرفته شد و باز هم روزمرگی.