تا وقتی تو ایران هستیم فکر می‌کنیم تو بی‌قانون‌ترین کشور دنیا زندگی می‌کنیم و قوانین مسخره‌ای تو کشورمون جاریه.
اما یه چیزی رو نمی‌دونیم یا اگر می‌دونیم قدرشو نمی‌دونیم. اونم اینه که تو هر سازمان یا نهاد یا اداره که می‌ریم٬ هر قانون خوب یا بدی که وجود داشته باشه از پایین‌ترین رده‌های سازمانی تا بالاترین رده اون قانون رو بلدن و بهش اشراف دارن. برای مثال اگه می‌رین تو بانک و می‌خواین یورو رو به دلار تبدیل کنین٬ تو هر شعبه ای از اون بانک که برین با یک جواب یکسان روبرو خواهید شد. یا شدنیه یا نشدنی!
اما تو سوئد قضیه کمی (فقط کمی!!) متفاوته که تو ۴ اپیزود براتون تعریف می‌کنم:

اپیزود ۱:
۲ تا دوست می‌رن بانک٬ یکیشون می‌ره باجه شماره ۱ و یکی دیگه باجه شماره ۲. هر دو به کارمندی که تو باجه هست می‌گن: من دانشجوی کارشناسی ارشد هستم می‌خوام تو بانکتون حساب باز کنم و ویزاکارت یا مستر کارت هم می‌خوام. باجه ۱ در جواب می‌گه: بله بله حتما لطفا مشخصاتتون رو بگید. باجه ۲ می‌گه: اوه شرمنده من فقط می‌تونم براتون حساب باز کنم و طبق قانون نمی‌تونم بهتون کارت اعتباری بدم چون شما ۲ سال بیشتر تو سوئد نخواهید بود.
اینجاست که می‌گیم: از این باجه به اون باجه فرجه!

اپیزود ۲:
زوجی روی سایت یه خونه دیدن که می‌خوان اجاره اش کنن. پا می‌شن می‌رن دفتر اون شرکتی که صاحب خونه است. ۲ تا شماره از دستگاه می‌گیرن. خانومه می‌ره پیش یه کارمند و آقاهه پیش یه کارمند دیگه. کارمند اول با یه سری دلایل ظاهرا قانونی خانوم رو متقاعد میکنه که شما نمی‌تونین این خونه رو اجاره کنین ولی اون یکی کارمند سریع فرم قرارداد رو پرینت میگیره و امضا می‌کنه و می‌ده دست آقاهه و این زوج موفق می‌شن خونه رو اجاره کنن.
اینجاست که می‌گیم: از این کارمند به اون کارمند فرجه!

اپیزود ۳:
می‌رم یه کاپشن می‌خرم که چون یکی از دکمه‌هاش کنده شده و باید خودم بدوزمش بهم ۲۵کرون (معادل ۳۵۰۰ تومن) تخفیف می‌ده. میام خونه می‌پوشمش احساس می‌کنم تنگه. فردا می‌رم که با یکی دیگه عوضش کنم. صندوقدار وقتی رسید خرید رو می‌بینه می‌گه: شرمنده چون بهت تخفیف دادن دیگه نمی‌تونی عوضش کنی. براش توضیح می‌دم که تخفیف بابت چی بوده. می‌گه: به هر حال قانون فروشگاه ما اینو می‌گه. می‌گم: حالا هیچ راهی نداره؟ می‌گه: برو با رییسم صحبت کن طبقه پایین.
می‌رم طبقه پایین بدون اینکه داستان رو برای رییسش تعریف کنم بهش می‌گم می‌خوام این دو تا رو با هم عوض کنم. رسید رو می‌گیره و در مورد تخفیف سوال می‌کنه و جریان دکمه رو براش می‌گم و اونم بدون هیچ حرفی کاپشن رو عوض می‌کنه.
اینجاست که می‌گیم: از این صندوقدار به اون صندوقدار فرجه!

اپیزود ۴:
می‌رم دانشگاه برای همسرم کارنامه بگیرم. می‌پرسم که آیا میشه متنی که زیر کارنامه می‌نویسین رو به دلخواه من بنویسین؟ میگه نه نمیشه و ما متنمون ثابته و حق نداریم عوضش کنیم و منم قبول می‌کنم.
هفته بعد با همسرم دوباره می‌ریم دانشگاه که کارنامه بگیریم٬ همسرم یه متن میده به کارمند دانشگاه و می‌گه لطفا اینو زیر کارنامه‌ام بنویس. اونم قبول می‌کنه و متن دلخواه ما رو می‌نویسه و پرینت می‌گیره می‌ده بهمون!
اینجا چی می‌گیم؟ دقیقا درست حدس زدید؛ از این کارمند به اون کارمند فرجه!

تو ایران قانون (چه خوب و چه بد) مدون و مشخص هست وهمه قانون رو بلدن و تمام و زیر و بمش رو می‌دونن اما با احتساب شیرینی بچه‌ها٬ قانون رو هر جوری که شما دوست داشته باشین براتون تفسیر می‌کنن.اینجا قانون (هرچند که خیلی هم خوب باشه) مدون و مشخصی وجود نداره و هیچ کس به شیرینی بچه‌ها توجهی نداره٬ همه هم در چهارچوب قانون انجام وظیفه می‌کنن٬ اما قانون از باجه به باجه٬ از کارمند به کارمند٬ از صندوقدار به صندوقدار عوض میشه.

الان بعد از ۳.۵ سال که اینجا هستیم هنوز نفهمیدیم قانون دقیقا چی می‌گه و در کل اینجاقانون خاصی حاکم نیست یا اینکه هم قانون بی‌قانونی حاکمه!