اوناییکه منو در دنیای حقیقی میشناسن و اونایی هم که وبلاگم رو میخونن میدونن جریان توالی این کشور‌ها چیه. اما برای اوناییکه در جریان نیستن مختصرا میگم.
من و همسرم سال ۸۵ به قصد تحصیل اومدیم سوئد و در سال ۸۷ هم از اینجا برای مهاجرت کانادا اقدام کردیم و در حال حاضر منتظریم تا مراحل مهاجرت کانادا تموم بشه٬ همچنین درس همسرم هم تموم بشه تا سوئد رو به مقصد کانادا ترک کنیم.
اون زمانیکه ما تصمیم گرفتیم از ایران خارج بشیم بعضی از دوستان و آشنایان و اقوام به ما میگفتن که خیلی خوبه خیلی خوبه برین٬ حالا که این فرصت پیش اومده برین و همون جا بمونین و اصلا برنگردین و..... بعضی ها کاملا برعکس میگفتن برا چی میخواین برین مگه همین جا چش بود و اگرم میرین بعد از درستون حتما برگردین و...... دسته سوم هم میگفتن هرچی خیر و صلاح باشه و خدا بخواد.
من خودم جز هیچ کدوم از ۳ دسته بالا نیستم. ۲ دسته اول رو به خاطر صفر و یکی بودنشون قبول ندارم. خیر و صلاح رو قبول دارم اما خودم نظرم این بود که برم ببینم اصلا اوضاع چه جوریه جای موندن هست یا نه.
من نه ایران گریزی داشتم که بگم برم و دیگه برنگردم و نه اون عرق سابقم رو داشتم که نخوام از ایران تکون بخورم اما در کل هدفم بر این بود که اگر کار مناسب و خوبی اینجا پیدا کردم برنگردم ایران.
خوب تو این مدت که اینجا بودیم انصافا نهایت تلاشمون رو کردیم برای پیدا کردن کار؛ از خیلی درس خوندن و نمره خوب گرفت و پروژهای سخت تو دانشگاه انجام دادن جهت بهبود رزومه بگیرین تا روزی ۳-۴ ساعت زیر رو کردن سایت های کاریابی و رزومه فرستادن و...... حتی در این میون من و همسرم برای تزمون موفق شدیم هر کدوم یه موقعیت خوب تو یه شرکت خوب پیدا کنیم که به دلایل سیاسی اجتماعی و..... موفق به راهیابی به شرکت ها نشدیم (در پست جداگانه ای تعریف میکنم).
تو این مدت حتی چند باری برای دکترا اقدام کردیم که تا مرز پذیرش هم رفتیم اما پذیرفته نشدیم (شانس نداریم که :))) )
هر بار رفتیم ایران با این سوال ها مواجه شدیم: اونجا خوبه؟ راحتین؟ مردمش چطورن؟ میمونین؟ برمیگردین؟ وضع کار چطوره؟ 
وقتی هم که میگفتیم وضع کار خیلی جالب نیست سوال های جدید مطرح میشد: تصمیم ندارین برگردین؟ حالا چه اصراری دارین که بمونین؟ نمیشه خودتون یه بیزنس دست و پا کنین؟ چطور کار نیست؟ (در ادامه میگن: فلان کسک فلانی رفت کار پیدا کرد٬ موند الان خیلی هم راضیه)
از وقتی هم که مساله کانادا رو مطرح کردیم سوالات جدید تری مطرح میشه: فکر میکنی بری کانادا بهتره؟ اونجا خیلی سرده ها٬ مطمئنی میتونی دوام بیاری؟ دور نیست؟ چرا برنمیگردی همین ایران؟ مگه ایران چشه؟ اصلا چرا از اول نرفتین کانادا؟ حالا سوئد رو چرا انتخاب کردین؟ و.........
در کنار همه این موارد که منجر به سوالاتی از قبیل«چرا برنمیگردین؟ یا نمیخواین برگردین؟» میشه یه مساله دیگه هم باعث به وجود اومدن این سوالات میشه اونم وقتیسیت که ما برای ایران و ملحقات و مشتقاتش ابراز دلتنگی میکنیم و از شرایط فرهنگی و آب و هوایی اینجا قدری مینالیم. اون موقع است که جماعتی به سوی ما رو میکنن و هم صدا میگن: خوب چرا بر نمیگردین؟

حالا من میخوام توضیح بدم که راجع به این مساله تو دلم چی میگذره
همونطور که گفتم من جز هیچ کدوم از ۳ دسته بالا نیستم. پس خیلی اصراری ندارم که خارج از ایران زندگی کنم اما شرایط کاری ایران حقیقتا روز به روز داره بدتر میشه حقوق‌های کم. حقوق‌های عقب افتاده. پست‌های در شرف اخراج. قرارداد‌های تمدید نشده و..... نمیگم اینجا اینطور نیست. اما اینجا وقتی خانوم یا آقای ایکس رو اخراج میکنن دولت حمایتش میکنه. بیمه‌اش قطع نمیشه و همچنان از همون مزایای شهروندی سابق برخوردار هست. اما یه ایرانی وقتی اخراج بشه تا قبل از اینکه کار جدید پیدا کنه بیمه‌اش رو خودش باید تقبل کنه وگرنه دیگه بیمه نداره. دولت هم بهش حقوق بیکاری نمیده (اگرم بده برای ۲ هفته‌اش هم کفایت نمیکنه).
در عوضش ایران مامان و بابا داره. ایران خاله و دایی داره. ایران دوستای زیاد زیاد داره. ایران مهمونی‌های کوچیک آخرهفته داره. ایران دربند و درکه داره. ایران شیراز و اصفهان داره. ایران انار و لیموشیرین و نارنج داره. ایران نایب و البرز و شاندیز داره. ایران آفتاب همیشه تابان داره که اینجا هیچ کدومش رو نداره.
به جاش اینجا یه چیزای دیگه. رفاه اجتماعی داره. احترام به ارباب رجوع داره. کمترو آسونتربودن کارهای اداری و بانکی داره. هوای پاکیزه و بیمه درمانی خوب داره. یه جورایی آرامش و آسایش داره. حمل و نقل آسون داره. اجاره نشینی خیلی دل انگیزی داره (وقتی با یه ایمیل از صاحبخونه میخوام که تعمیرکار بفرسته برای لامپ هال). اگر کار پیدا کنی حقوق به موقع و مکفی داره. مرخصی به جا داره و.....
در ازای چیزایی که اینجا داره خوب واضحه یه چیزایی رو هم نداره. آفتاب تابان نداره (الان بیش از ۱ ماهه که دریغ از خورشید). جمع‌های پر تعداد باحال نداره. گپ دوستانه با ۴ تا همزبون خوب نداره و.......
به هر حال هر جایی یه سری خوبی داره یه سری بدی داره. هر کسی باید ببینه دنبال چی میگرده. من خودم در حال حاضر بیشتر از اینکه دنبال مهمونی فامیلی و برگ و کوبیده باشم دنبال یه کار خوب هستم*. نه زندگی خیلی سطح بالا میخوام نه خیلی سطح پایین. یه زندگی آروم متوسط برام کافیه. پس فعلا اینجا‌ها رو ترجیح میدم حتی اگه هر روز بارون بیاد و من از دیدن خورشید محروم باشم. 
اما از طرفی اگر تو اون مدتی که من و همسرم برای خودمون تعیین کردیم موفق به پیدا کردن کار نشیم برمیگردیم ایران. ما مثل خیلی از دوستایی که اینجا داریم معتقد به موندن تحت هر شرایطی نیستیم.** خوب برمیگردیم ایران و مثل قبل با بد و خوبش و کم و زیادش زندگی میکنیم.
در مورد کانادا هم عقیدمون همینه. هنوز نرفتیم و نمیدونیم چه چیزی در انتظارمون هست. خوب طبیعتا اونجا شرایطمون بهتر از اینجا خواهد بود. اونجا شهروند درجه ۲ محسوب میشیم ( بعد از اینکه ۳ سال تو خاک کانادا باشیم میتونیم سیتیزن بشیم) که از دانشجو بودن به مراتب بهتره. اجازه کار تمام وقت داریم و شرکت‌ها نمیتونن برامون بهانه بیارن که نه شما به خاطر نوع ویزاتون نمیتونین استخدام بشین و.....
حرف‌هایی که از کانادا  میشنویم خیلی ضد و نقیض هست و هنوز نتونستیم وضعیت بازار کار رو پیش بینی کنیم. شاید بریم اونجا و ببینیم کار پیدا کردن مستلزم ۲ سال وقت گذاشتن هست که خوب ما تصمیم نداریم بیشتر از این وقت رو از دست بدیم. پس برمیگردیم مملکتمون :)
حالا که چی این همه حرف رو اینجا نوشتم؟ خودمم نمیدونم. ولی از این به بعد که با سوالی مواجه بشم میتونم افراد رو به همین جا ارجاع بدم :))

*دوستی میگفت برای این از ایران خارج نمیشم چون خودم بلد نیستم ابرو بردارم :))
** بعضی از دوستای ایرانیمون تو سوئد٬ دوست دارن با باز کردن یه سوپر یا رستوران تو سوئد موندگار بشن که ما نه هزینه شو داریم و نه علاقه داریم اینکارو بکنیم . چون فکر میکنیم اگه میخواستیم اینکارو بکنیم چرا این همه درس خوندیم؟ خوب همون روز اول اینکارو میکردیم. راحت تر هم بودیم :)

برچسب‌ها: , , ,