خوب حالا ادامه داستان.
تقريبا 1 ساعت مونده بود كه برسيم باز برامون خوردني آوردن. اين دفعه يه
سيب بود و يه كيك كوچيك و يه اب پرتغال و يه پاكت كوچيك بادام. كه اينم
ملت تا تهش خوردن!!!!!!!!!!!!! من فقط آب پرتغالشو خوردم.
حالا نزديك نشستن هست. اعلام ميكنن كه لطفا كمربند هاتون رو ببندين. منتها
يه اقايي هنوز سر پاست و داره اون بالا با بارش ور ميره و دنبال يه چيزي
ميگرده. آقا پسر كناري ميشونتش و كمر بندشم مي بنده.
بعد كه هواپيما ميشينه و مهماندار ازمون ميخواد كه تا هواپيما كانلا توقف
نكرده از جامون بلند نشيم. كه همون اقا سريع بلند ميشه كه بارش رو برداره.
آقا پسر كناري از ترس جون خودش دوباره ايشون رو ميشونه.
بالاخره پياده ميشيم و ميريم براي گرفتن بار . كنار تسمه كه ايستاديم يكي
ار اين اقايوني كه بار جا به جا ميكنن مياد سمت تسمه و يه چرخ خالي كه
نزديك تسمه هست رو ميگيره دستش كه همون خانومه كه يه شيشه بزرگ داشت بهش
ميگه كه اقا اين چرخ منه تو اين يكي رو بردار. حالا هر 2 تا هم خالي هستن
ها. اقاهه ميگه مگه فرقي داره؟ اونم ميگه كه نه فرقي نداره همين طوري
گفتم. بعد من فهميدم كه اين اقاهه قرار بوده چمدوناي دختر همون خانومه رو
جا به جا كنه. الله و اكبر يعني آدم با دختر خودش هم رقابت ميكنه؟ خدايا
اين مردم چه جورين؟
بعدشم كه اومديم خونه. دلمون براي همسرمون به شدت تنگيده شد.
من يه سفر داخلي هم انجام دادم كه براي خودش كلي خاطره داره كه براتون تعريف ميكنم.
بخشي از داستان سفر رو هم ميتونيد اينجا بخونيد
دیدگاهها
در هر حال خوش بگذره بانو
راست میگی بانو
این سفرهای هوایی به ایران یا بالعکس ته اشه
مخصوصا ساکها و بارها
یه بار یادمه اومدم دیدیم همه جا پره من هم لپ تاب دستم بود
دیگه کفرم بالا اومد به بالای سرم اشاره کردم گفتم این وسایل کیه
همه خودشون زدن به خواب
دوباره گفتم تا نزاشتم زمین خودتون برش دارید بزارید سمت خودتون
دیدم سه ردیف اونورتر یه اقاهه غرولند کنان پاشد. خانمش هم شروع کرد حرف زدن که خب شما هم بزارید جای دیگه و .. من هم گفتم مگه من مزاحمم یا اشغالگر !!!
بعد متوجه شدم ایشون همه ساکهاشونو رو اوردن داخل و دو تا بالا سری رو کامل اشعال کرده و ...
به به به به . رسیدن از همه سفرها (چه بزرگ و چه کوچیک!) بخیر :)
خسته نباشید فراوواااان. ولی خوب تو این چند وقت بی نظمی باید زیاد تحمل کنی. به خودت سخت نگیر رفیق :دی
دلم برا همسر سوخت خب ، بنده خدا غذا نداره بخوره
میاوردیش با خودت ، بخیل
:دی
اینجا ایران است و کاملا این مسایل عادیه ، عادت میکنی :دی
واااییی 3 ماه ه ه ه ه ! منم بازی!!
خوش بگذره بازم!
چقدر خوبه که ما پروازمون به ایران تو اروپا توقف داره و هیچ وقت به هموطنا بر نمی خوریم که وسایلشون رو بار ما بکنن! ولی می تونم حدس بزنم چقدر اعصاب آدم رو خورد می کنه!
غذای هواپیما هر جای دنیا که باشی واقعا بیخوده...
مسافرت بهت خوش بگذره
ارسال یک نظر