آقای همسر از قبلش تو وبسایت دیده بود که تعطیله، اما اونجا که بودیم تصمیم گرفتیم بریم از فروشگاه دیزنی که تو شانز الیزه بود سوال کنیم، خانومه هم گفت نه عزیزان من کی گفته تعطیل؟ خیلی هم بازه!!! خلاصه که در عین ناباوری خودمون و جیبمون نفری ۴۴!!!!!!! یورو پیاده شدیم. از اونجایی که پول گران بها رو داده بودیم تصمیم گرفتیم زودتر از اینکه در های دیزنی لند باز بشه ما اونجا باشیم. اما خوب به هر حال شانس و تقدیر هم این وسط خیلی مهمه. چون دقیقا همون روز قطاری که به سمت دیزنی میرفت خراب بود ،ریلها مشکل داشتن و مردمانی که میخواستن برن دیزنی باید ۱۲۷ تا قطار عوض میکردن تا بالاخره برسن اونجا. این شد که به جای ۹ ما ۱۱ اونجا بودیم.
خوشبختانه خیلی شلوغ نبود، یه نقشه هم داشتیم که خیلی گویا بود، تو اون نقشه تمام بازیها یا جاهای دیدنی رو نوشته بود، و یه سریها رو هم تیک زده بود، گفته بود که اگه نمیرسین همهٔ جاها رو برین اونایی که تیک دارن رو برین که حکم های لایت رو دارن. ما هم که خوب مطمئن بودیم که به همه نمیرسیم از رو همون تیک زده ها رفتیم جلو. خودشون طوری شماره گذاری کرده بودن که هرچی میرفتیم جلو تر هیجان انگیز تر میشد. طوریکه بازی که آخر آخر سوار شدیم دیگه آخر خفن بود ها.
اونجا رستورانها و کافهها همه اسامی شخصیتهای والت دیزنی رو داشتن، مثلا ما تو رستوران پینوکیو ناهار خوردیم.
هرجایی بسته به اینکه مربوط به چه کارتونی هست، موزیک مخصوص خودش رو داشت، و جالب اینکه مادر ها و بچه هم همه با موزیک میخوندن، دلم برای خودم و بچه های ایرانی سوخت. من هیچ کدوم از اهنگا رو بلد نبودم که بخونم، شاید تنها ملودیش برام آشنا بوده باشه.
خانوادهٔ دکتر ارنست رو یادتونه؟ اصل این کارتون مال دیزنی هست به اسم رابینسون ها. خونه اونا رو اونجا ساخته بودن، خیلی با مزه بود.
یه تئاتر هم رفتیم اونجا، که میکی و دوستان اجرا میکردن، یه تئاتر موزیاکل بود که ۱ دختر و ۱ پسر و میکی و مینی و ،..... با هم اجرا میکردن همزمان به ۲ زبان انگلیسی و فرانسه.
قصر زیبای خفته رو دیدیم، قصر علاالدین رو دیدیم، غرب وحشی رو دیدیم، جنگل مخوف سفید برفی رو دیدیم، ولی از سیندرلا چیزی ندیدیم.
اونجا ادمهایی که لباس شخصیت های دیزنی رو پوشیده بودن در اقصا نقاط اونجا ولو بودن که به بچه ها یا حتی بزرگا امضا بدن یا باهاشون عکس بگیرن، و جالبه که بگم برا هر کدوم از این شخصیتا چه صف هایی که تشکیل نشده بود.
اینو همین الان یادم افتاد. اولین قسمتی که رفتیم یه جایی بود تو مایههای تونل وحشت، آخرین نفراتی که وارد شدن من و آقای همسر بودیم، که در واقع آخر آخریه من بودم که بعد از من در بسته شد. اونجا یه خانوم بسیار زیبایی مسول بستن در بود. تا من رفتم تو خواست درو ببنده یهو چشماشو گشاد کرد و خیره به من نگاه کرد. من اول فکر کردم که کیفم مانع از بسته شدن دره، برا همین خودمو جمع و جور کردم که در بسته بشه، بعد دوباره خانومه همینکارو تکرار کرد، جالب اینکه بعد از هر خیر نگاه کردنی یه لبخند هم بهم تحویل میداد، فکر کنم ۳ یا ۴ بار اینکارو کرد. باید اعتراف کنم که دیگه جدی جدی داشتم میترسیدم، پیش خودم فکر کردم شاید دیوونه است، یا شاید بخشهایی از برنامه است نکنه الان از اون بالا مالاها یه چیزی بکوبن تو سرم. که خلاصه خوشبختانه خانوم بیخیال شد وگرنه حتما یه جیغ حوالش میکردم.
آخر روز هم بارون گرفت، خوشبختانه دیگه داشت تعطیل میشد.
ما از اونجا ۲ لیوان با عکس شخصیتهای دیزنی خریدیم. که یادگار داشته باشیم.
اینم توضیح بدم که خفن ترین بازی(اسمش Space Mountain بود) که سوار شدیم اینجوری بود که همه سوار یه موشک میشدیم که یکم عقب عقب میرفت. دور خیز میکرد و یهو پرتاب میشد به فضا. چشمتون روز بد نبینه. همین طور ستاره و شهاب سنگ بود که رو سر ادم میوفتاد و این موشکه برای اینکه به این سنگ ها و اجرام اسمانی نخوره هی حرکات ژانگولری انجام مبداد و همیجور جیغ بود که مردم میزدن.اینم یه کلیپ که مسیر موشک رو تا حدی نشون میده. دیگه ببخشید که تو این کلیپ اجرام اسمانی نیستن.
قصر زیبای خفته

Space Mountain


نمایش های خیابانی
دیدگاهها
خیلی جالبه به خصوص با المانهای کارتونی این جشن هارو برپا می کننند که هم پیر و هم بچه با این برنامه ها روابط برقرار می کنند.چون همه با این شخصیتها آشنا هستند و یک همدلی بین ملت ایجاد می شود
خیلی خوبه عکس هاتون هم خیلی شاد بود. شاد باشین همیشه
ارسال یک نظر