بیشتر از ۵ سال بود که ندیده بودمش، هیچوقت خوابشم نمیدیدم که به این زودیها بتونم ببینمش اونم به این شکل. خیلی جالب بود. عجیب بود، هیجان انگیز بود. اینقدر عجیب بود که شاید خیلی از حرفهایی که میتونستیم به همدیگه بگیم رو یادمون رفت بگیم.
تهمینه دوست دوره لیسانسم الان بیشتر از ۵ ساله که آلمان زندگی میکنه، از وقتی رفته اونجا برای فوق (الان هم دکترا میخونه) من دیگه ندیده بودمش. دیشب با بر و بچ رفته بودیم کنسرت دار يوش، تقریبا ۱ ساعت زودتر از شروع اونجا بودیم، همینجور که نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم تا برنامه شروع بشه دیدم یه خانواده یی دارن دنبال یه سری صندلی خوب برای نشستن میگرد. من در اون لحظه ممکن بود به هرکسی فکر کنم به جز اون کسی که دیدمش. یهو به ذهنم اومد که این تهمینه است؟ اونم روشو به سمت من برگردوند، اما خوب بیچاره از کجا میتونست حدس بزنه اونی که اینجوری داره بهش نگاه میکنه منم؟ تا اینکه جا پیدا نکردن و رفتن به دوست کناریم گفتم فکر کنم این دوست من بود، گفت خوب بدو برو پیشش، من که تو اون لحظه فقط داشتم صحت حدس خودم رو برسی میکردم. دیگه بدو بدو رفتم سمتشون و دیدم آره خود تهمینه است، وای خدای من یعنی چی، چه دنیای کوچیکی ، من یکی دوبار سعی کردم برنامه خودمو ردیف کنم برم آلمان دیدنش، ولی نشد. حالا اینجا، باید همو میدیدیم، به قول اون، هم جالبه هم دردناک. جالبه که یه جايي که فکرشم نمیکردیم همدیگرو ببینیم. اما درد ناکه که از ۴۰ نفر همکلاسیهای لیسانسمون الان هرکدوم یه وره دنیا هستیم، کانادا، آمریکا، آلمان، فرانسه، سوئد،سنگاپور،......... به قول تهمینه حتي ماها هم که تو اروپا هستیم و به هم نزدیکیم هم نمیتونیم همدیگه رو ببینیم، راست میگه خدايي من یه دوستی دارم تو پاریس، ۲ بار تا حالا رفتم پاریس، هر ۲ بارش اون نبود که ببینمش.
خلاصه که اگه کنسرت دیشب هیچی برای من نداشت دیدار یه دوست رو داشت.
خوب حالا راجع به خود کنسرت یکم بگم. این کنسرت در یه سالن بسکتبال برگزار شد، ما یکل بود و دار یوش. اولش حدود ۱.۵ ساعت ما یکل برنامه اجرا کرد بعدشم هم تقریبا همین اندازه دا ریوش.
برنامه ساعت ۹ شروع میشد ولی ما چون شهرمون از اونجا دور هست و مسیر رو هم بلد نبودیم مجبور بودیم از ۶ راه بیفتیم که به موقع برسیم
خیلی شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود. خوشبختانه طوری بود که ملت از رو سر وکول هم بالا نرن.
اونجا غیر از خواننده ها یه سری سوژههای متفرقه هم بودن که خوب، ما خیلی لذت بردیم، از لباس پوشیدن، حرف زدن، رقصیدن،....
یکی ۲ تا هم آقا دیدیم که به سختی میشد از خانومها تمیزشون داد!!!
قبل از شروع و بعد از اتمام هم یه دي جي نازنینی بود که ما رو با افرادی چون سا سی ما نکن آشنا کردن. یعنی هرچی به عمرم از اینا اهنگ هاي هشل هف نشنیده بودم، دیشب شنیدم دیگه.
آخر برنامه هم با همراهی دوستان مقداری حرکات موزون انجام دادیم و ساعت ۲ شب برگشتیم خونه.
توی راه که میرفتیم داشتیم فکر میکردیم که با چه آهنگی شروع میکنه، من گفتم ای نازنین. اما با این آهنگ شروع نکرد.
وسط برنامه داشتم میگفتم دیدین که دماغم سوخت با ای نازنین شروع نکرد؟ که همون موقع ای نازنین رو خوند که اگه دماغم سوخت لاقل دلم نسوز.
بعدش دار یوش یه نکتهٔ خیلی جالب رو عنوان کرد. گفت که سوئد مرکز قاچاق هست، ایرانیها سي دي و فیلم و اهنگ،.. قاچاق میکنن برای همینم من اهنگهاي آلبوم جدیدمو اینجا نمیخونم
دیدگاهها
ماه من غصه چرا ؟
ماه من غصه چرا؟!
آسمان را بنگر، که هنوز بعد صدها شب و روز، مثل آن روز نخست
گرم و آبي و پر از مهر، به ما مي خندد!
يا زميني را که، دلش از سردي شبهاي خزان نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد کشيد
و در آغاز بهار، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد که هنوز پر امنيت احساس خداست!
ماه من غصه چرا؟!
تو مرا داري و من هر شب و روز آرزويم همه خوشبختي توست!
ماه من! دل به غم دادن و از يأس سخن ها گفتن کار آن هايي نيست که خدا را دارند...
ماه من! غم و اندوه، اکر هم روزي، مثل باران باريد،
يا دل شيشه اي ات، از لب پنجره عشق، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا، چتر شادي وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست!
او هماني است که در تارترين لحظه شب، راه نوراني اميد نشانم مي داد...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد، همه زندگي ام، غرق شادي باشد...
ماه من!
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معني خوشبختي، بودن اندوه است...!
اين همه غم و غصه، اين همه شادي وشور،
چه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغند،
همه را با هم و با عشق بچين...
ولي از ياد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزه زاري است پر از ياد خدا!
و در آن باز کسي مي خواند؛
که خدا هست، خدا هست و چرا غصه؟! چرا؟!
ارسال یک نظر