به قول همسر محترم من كافيه يه روز برم بيرون تا با كوله باري اتفاق و داستان و خاطره برگردم. بعدشم من تا اينا رو تعريف نكنم كه راحت نمي شم.
حالا نه اينكه فكر كنين چي چيزاي خاصي ميخوام بگم ها. نه! يه سري مسايل روزمره ميخوام بگم.
پريروزا داشتم تو خيابون راه ميرفتم كه كمي جلوتر يه پيرزن و پيرمرد ديدم كه رو به رو به هم ايستاده بودن و پير مرد ه پشتش به من بود. نزديك تر كه شدم ديدم پير مرد ه با همون دست هاي لرزونش داره يقه پالتو و شال گردن خانومشو صاف و صوف ميكنه و با هم حرف ميزنن. اينقدر خوشم اومد كه نميدونين. پيش خودم گفتم افرين به اين عشق. يعني ميشه 60 سال ديگه من و اقاي همسر اينطوري لاولي باشيم و اقاي همسر شال گردن منو برام صاف كنه؟
ديروز در اتوبوس كه به سمت دانشگاه ميرفتم ديدم يه پدر و پسري رو به يه درخت وايسادن دارن هر هر مي خندن و درخت رو ابياري ميكنن!!!! همه مردم تو اتوبوس هم نگاه ميكردن و ميخنديدن. حالا نه اينكه فكر كنين يه گوشه كناري و يه جايي كه ديد نداشته باشه ها. نه! سر يكي از چهارراههاي اصلي شهر كه هر 2 دقيقه يه اتوبوس ازش رد ميشه.
بازم پريروز كه سوار اتوبوس شدم كه برگردم خونه. ديدم يه بنده خدايي يه قوطي رنگ قرمز خريده كه خودشو براي كريسمس اماده كنه. نگو كه رنگ از تو قوطي ريخته بيرون و پاكت خريد رو هم در اثر رطوبت پاره كرده و كف اتوبوس همش شده رنگ قرمز. پسره هم هي داشت سعي ميكرد كه يه جوري اين مساله رو رفع و رجوع بكنه به همين خاطر دستاش تا ارنج رنگي شده بود تمام شلوار و بلوزش هم همين طور. تااينكه اتوبوس رسيد به ايستگاه مركزي. معمولا اتوبوس ها تو اون ايستگاه چند دقيقه اي خاموش ميكنن. پسره ميخواست از اين فرصت استفاده كنه كه قوطي رنگ رو بذاره تو يه كيسه. در همين حين مردم هم سوار ميشدن. يه پسر و سه تا دختر سوار شدن و همين طور كه ميومدن كه بشينن ته اتوبوس يهو پسره داد زد كه واي كاپشنم رنگي شده. بيچاره قد يه كف دست رو كاپشنش رنگ قرمز بود، بعد يكي از دخترا ديد كه استينش رنگي شده. كمي نق و نوق كردن و رفتن نشستن. اما به اون پسره هيچي نگفتن كه اقا جون لباس ما رو خراب كردي. بعدشم راننده اتوبوس يه رول دستمال به پسره داد كه لباساشو كف اتوبوس رو تميز كنه اما اگه بگين حرفي بهش زد يا اخمي بهش كرد! حالا اگه ايران بود هم اون پسر و دختره بهش ميپريدن هم راننده اتوبوس. اما اين مردمان اينقدر صبور و ارومن كه ادم ميمانه حيران.
هفته پيش تو سوئد بچه هاي كلاس هاي 7و 8 و 9 (دوم و سوم راهنمايي و اول دبيرستان) بايد ميرفتن يه جايي كار عملي ميكردن. يه نفر اومده بود ازمايشگاه ما. 2تا دختر رفته بودن ازمايشگاه بيوتكنولوژي. يه پسر شده بود وردست اون اقايي كه كاراي برقي ازمايشگاه ها رو انجام ميده. خلاصه هر كسي به نوعي. حالا هي اين ميم بياد بگه سوئد بده. ولي شما باور نكنين. اخه كي تو ايران براي ما از اين كار ها ميكردن؟ همون روز يكي از بچه هاي ايراني ميگفت من تا سال اول دانشگاه اصلا نمي دونستم ازمايشگاه چه شكليه. تازه تهران هم درس خونده بود ها. اين ميشه كه صنعت اينا پيشرفت ميكنه حتي با اينكه خنگ هستن.
از اين به بعد كامنت ها تا مدتي (به صورت ازمايشي) تاييدي ميشن. شايد بعدا تاييد رو بردارم
دیدگاهها
ارسال یک نظر