امید منو دعوت کرده که از اولینهای زندگیم بنویسم، والا برای من همیشه کیفیت مهم بوده نه کمیت یعنی منظورم اینه که بیشتر از اینکه اولینها یادم بمونه، مهمترینها یادم میمونه. خوب آخه همیشه اولینها مهمترین ها، یا به عبارتی خاطره برانگیزترینها نیستن (حالا چه خاطره خوب چه خاطره بد)
ولی با این حال سعیمو میکنم که یه چیزایی بنویسم
اولین روز مدرسه: روز خاصی نبود، چون مامان من معلم بود و من قبل از اون بارها و بارها محیط مدرسه رو دیده بودم، حس خاصی نداشتم
اولین معلم: مثل همه یادمه، البته من همهٔ معلمها رو یادمه، یه خانمی بود به اسم نظر بختیاری که کمی لهجه داشت و به نظر من اصلا برای کلاس اول مناسب نبود.
نمیگم بدم میومد ازش ولی عاشقشم نبودم. عاشق معلم کلاس دومم بودم اسمش امير زرگر بود.
اولین جایزه: والا یادم نمیاد، اینقدر جایزه گرفتم تو بچگیم که اصلا یادم نیست اولینش کدوم بود.
اولین تنبیه والدین: خوب هر بچه یی تنبیه میشه، مگه میشه که نشه؟ ولی یکیشو خوب یادمه اون لحظه خیلی بهم سخت گذشت تو یادم مونده ولی از دلم رفته.
اولین تنبیه مدرسه: چه حرفا، منو تنبیه؟ اصلا امکان نداشت، نه اینکه چون من خیلی دختر خوبی بودم، نه! چون مامان من با همهٔ معلمهای من دوست بود، و من همیشه مجبور بودم طوری رفتار کنم که آبروی مامانم حفظ بشه و البته معلمها هم خیلی رعایت مامانمو میکردن و به من چیزی نمیگفتن.
اولین دوست پسر: استغفرلله، ببین چه چیزایی از ادم میپرسن تو رو خدا. سوال بعدی لطفا
اولین تصادف: ها ها ها، تاریخی،
۲ حرکت در ۱ روز. تازه گواهینامه گرفته بودم. بابام هم تازه یه پژو ۴۰۵ البالويی گرفته بود، یه بار موقع داخل شدن به حیاط اینه کمک رو شکوندم عصرش هم موقع بیرون اومدن از حیاط سمت راننده رو نقاشی کوبیسم کردم،
برا همینه که معمولا وظیفهٔ خطیر پارکینگ رو به دیگران میسپرم
اولین کتک کاری: باز سوالهای عجیب و غریب، بابا من و کتک کاری آخه؟ درگیری لفظی داشتم، ولی اولینشو یادم نمیاد. یادم نمیاد از کی فهمیدم که میتونم وارد جنگهای تن به تن بشم. ولی تو دانشگاه یه جنگ سرد داشتم که هیچ وقت یادم نمیره!
اولین سفر خارجی: نه امید جان من اصلا دوبی نرفتم تا حالا، ترکیه و بلغارستان بود با خانواده وقتی که کلاس اول دبستان رو تموم کردم
اولین دیدار حضرت دوست: سعادت نداشتم تا حالا
اینا رو هم خودم اضافه میکنم
اولین دوست صمیمی: اسمش آنا هست، از قبل از دبستان با هم دوست بودیم، هنوزم که هنوزه با هم دوستیم. مامانامون هم از بچگی با هم دوستن، قراره دخترامونم با هم دوست باشن.
اولين تقلب اساسي: كلاس پنجم امتحان انشا ثلث سوم ،البته هيچ كس نفهيد ها همه گذاشتن به حساب استعداد بي حد و حصر من . من يه متن طولاني با يه شعر بلند بالا با كلي ايه و حديث در باره شان معلم رو از روي كتاب ادبيات دوم دبيرستان رو نويسي كرده بودم و وقتي سر امتحان گفتن كاغذ پيش نويس از خودتون منم همون رو از كيفم در اوردم و حالا رو نويسي نكن پس كي بكن! (تقلب در حد تيم ملي ، طوريكه تو حوزه تصحيح اوراق انشام دست به دست همه گشته و معلم ها از روش يادداشت برداشتن)
اولين جعل امضا: كلاس سوم دبستان امضاي بابام رو خيلي ناشيانه جعل كردم طوريكه مجبور شدم هم نمره رو نشون بدو هم گردنمو براي اين حركت زشتم كج كنم. اخه اينقدر ناشيانه بود كه مطمئن بودم معلمم منو ميكشه. ولي بعدش تو اين كار ماهر شدم. الان هر امضايي رو ميتونم جعل كنم
اولین سفر دونفره من و همسرم: یزد، چقدر هم سخت گذشت، آخه تا رسیدیم من سرما خوردم، البته شانس آوردیم که قبلش یزد رو دیده بودیم وگرنه دلمون میسوخت.
اولین روزی که برای ۴ سال تحصیل از خانوادم جدا شدم و رفتم تهران: اه اه اه، ۲۴ ساعت گریه کردم،
باورم نمیشد که اینقدر وابسته باشم، روز خود شناسی بود. هنوزم وقتی میخوام برای یه مدت طولانی خدافظی کنم هوا بارونی میشه.
اولین دیدارهدفمند با شوهرم:
یه قراره ۴ نفره برای افطار که در نهایت بدجنسی دوستان تنظیم شده بود. 
خوب کلا اولین و آخرین خیلی هست تو زندگی، ولی من الان چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه، شما بپرسین من جواب بدم.
خوب شما هم اگه دوست داریم در این بازی شرکت کنین، من از طرف خودم و امید دعوت میکنم
ولی با این حال سعیمو میکنم که یه چیزایی بنویسم

اولین روز مدرسه: روز خاصی نبود، چون مامان من معلم بود و من قبل از اون بارها و بارها محیط مدرسه رو دیده بودم، حس خاصی نداشتم
اولین معلم: مثل همه یادمه، البته من همهٔ معلمها رو یادمه، یه خانمی بود به اسم نظر بختیاری که کمی لهجه داشت و به نظر من اصلا برای کلاس اول مناسب نبود.


اولین جایزه: والا یادم نمیاد، اینقدر جایزه گرفتم تو بچگیم که اصلا یادم نیست اولینش کدوم بود.

اولین تنبیه والدین: خوب هر بچه یی تنبیه میشه، مگه میشه که نشه؟ ولی یکیشو خوب یادمه اون لحظه خیلی بهم سخت گذشت تو یادم مونده ولی از دلم رفته.
اولین تنبیه مدرسه: چه حرفا، منو تنبیه؟ اصلا امکان نداشت، نه اینکه چون من خیلی دختر خوبی بودم، نه! چون مامان من با همهٔ معلمهای من دوست بود، و من همیشه مجبور بودم طوری رفتار کنم که آبروی مامانم حفظ بشه و البته معلمها هم خیلی رعایت مامانمو میکردن و به من چیزی نمیگفتن.

اولین دوست پسر: استغفرلله، ببین چه چیزایی از ادم میپرسن تو رو خدا. سوال بعدی لطفا
اولین تصادف: ها ها ها، تاریخی،



اولین کتک کاری: باز سوالهای عجیب و غریب، بابا من و کتک کاری آخه؟ درگیری لفظی داشتم، ولی اولینشو یادم نمیاد. یادم نمیاد از کی فهمیدم که میتونم وارد جنگهای تن به تن بشم. ولی تو دانشگاه یه جنگ سرد داشتم که هیچ وقت یادم نمیره!

اولین سفر خارجی: نه امید جان من اصلا دوبی نرفتم تا حالا، ترکیه و بلغارستان بود با خانواده وقتی که کلاس اول دبستان رو تموم کردم
اولین دیدار حضرت دوست: سعادت نداشتم تا حالا
اینا رو هم خودم اضافه میکنم
اولین دوست صمیمی: اسمش آنا هست، از قبل از دبستان با هم دوست بودیم، هنوزم که هنوزه با هم دوستیم. مامانامون هم از بچگی با هم دوستن، قراره دخترامونم با هم دوست باشن.

اولين تقلب اساسي: كلاس پنجم امتحان انشا ثلث سوم ،البته هيچ كس نفهيد ها همه گذاشتن به حساب استعداد بي حد و حصر من . من يه متن طولاني با يه شعر بلند بالا با كلي ايه و حديث در باره شان معلم رو از روي كتاب ادبيات دوم دبيرستان رو نويسي كرده بودم و وقتي سر امتحان گفتن كاغذ پيش نويس از خودتون منم همون رو از كيفم در اوردم و حالا رو نويسي نكن پس كي بكن! (تقلب در حد تيم ملي ، طوريكه تو حوزه تصحيح اوراق انشام دست به دست همه گشته و معلم ها از روش يادداشت برداشتن)

اولين جعل امضا: كلاس سوم دبستان امضاي بابام رو خيلي ناشيانه جعل كردم طوريكه مجبور شدم هم نمره رو نشون بدو هم گردنمو براي اين حركت زشتم كج كنم. اخه اينقدر ناشيانه بود كه مطمئن بودم معلمم منو ميكشه. ولي بعدش تو اين كار ماهر شدم. الان هر امضايي رو ميتونم جعل كنم

اولین سفر دونفره من و همسرم: یزد، چقدر هم سخت گذشت، آخه تا رسیدیم من سرما خوردم، البته شانس آوردیم که قبلش یزد رو دیده بودیم وگرنه دلمون میسوخت.
اولین روزی که برای ۴ سال تحصیل از خانوادم جدا شدم و رفتم تهران: اه اه اه، ۲۴ ساعت گریه کردم،


اولین دیدارهدفمند با شوهرم:


خوب کلا اولین و آخرین خیلی هست تو زندگی، ولی من الان چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه، شما بپرسین من جواب بدم.
خوب شما هم اگه دوست داریم در این بازی شرکت کنین، من از طرف خودم و امید دعوت میکنم
دیدگاهها
من که خیلی چیزا اصلا یادم نمیاد. این هم یک لطف الهیه که باعث میشه من سطل آشغال کینه با خودم اینور اونور نبرم...... راستی کمیابی؟
اون انشا هه که دست به دست می چرخیده خیلی باحال بوده...
بازی جالبی بود و جواباش از خودش جالبتر.
سلام. خواهشمندم که این جی . میل رو اد کرده و با من تماس بگیرید در خصوص یه کار نشریه ای با شم کار داشتم. ممنونم.
ارسال یک نظر