سه شنبه، روز جهانی تخفیف دانشجویی بود. امیدوارم که شماها هم تونسته باشین از کلیه تخفیفهای ممکن استفاده کنین. نه بابا شوخی کردم، روز جهانی نبود، اما سه شنبه کلیه فعالیتهای من و آقای همسر شامل تخفیف دانشجویی شد و از این بابت بسی خرسند شدیم.
از اونجایی که تز اینجانب مدت مدیدیست که به حالت تعلیق در اومده و من رسما بیکار هستم و تمام مغازههای شهرمون رو هم حفظ شدم بسکه رفتم و گشتم، تصمیم گرفتم که روز سه شنبه که آقای همسر طبق معمول هر روز برای رفتن به دانشگاه به گوتنبورگ میره منم باهاش برم و اونجا کمی در بزرگترین مرکز خرید اسکاندیناوی گشت و گذار كنم. (که البته میتونه در حد مرکز خرید بوستان تو پونک تهران باشه، البته از لحاظ مساحت فقط، نه از لحاظ تمیزی و امكانات وبزرگی مغازه ها!! چون اینجا مغازهها کم هستن اما هرکدوم کلی بزرگن و دلباز)
خلاصه از صبح که رفتنه سوار اتوبوس شدیم شامل تخفیف دانشجویی شدیم تا ظهر که برای ناهار از کوپنهای یکی بخر ۲ تا ببر که دانشگاه هر ترم بهمون میده استفاده کردیم و قهوهٔ بعدش که باز هم با کمک کوپنهای دانشجویی تهیه شد و برگشتنه هم که باز با کمک تخفیف دانشجویی برگشتیم شهرمون. خلاصه که ما سه شنبه عزممون رو جزم کردیم تا جایی که جا داره از این تخفیفها استفاده کنیم. چیز خاصی نخریدیم، تنها چیزی هم که خریدیم خودش تخفیف نصف قیمت خورده بود وگرنه شاید اونجا هم کارت دانشجویمو رو میکردم. به این میگن یه سفر ۱ روزهٔ اقتصادی!!!
تز من و در نتیجه اتمام تحصیلاتم طلسم شده، کسی اگه وردی، جادویی چیزی سراغ داره، خواهش میکنم که معرفی کنه. من قاعدتا باید ژانویه تزم رو شروع میکردم و ژوئن هم تموم میکردم. همون ژانويه با یه شرکت هلندی به توافق رسیدم که برای تزم برم اونجا، گفتن که ۲.۵ ماه طول میکشه که برام ویزای کار و اقامت بگیرن. ما هم گفتیم که باشه اشکال نداره. خلاصه تو این مدت ما کلی ماجرا داشتیم تا بالاخره مدارک تهیه شد و به سفارت هلند ارسال شد. تا اینکه به دلایل خیلی پیچیدهای به من ویزاي کار دادن اما ویزای اقامت ندادن. که این وسط بیشتر از اینکه تو ذوق من بخوره تو ذوق اون شرکت خورده بود. تا این جا شده اواسط ماه می. بعد ما سرخورده از همه جا رفتیم با یکی از اساتید محترم دانشگاه صحبت کردیم که یه پروژه با اون برداریم، این قسمت قضیه سریعترین قسمتش بود!!! که فکر کنم نیم ساعت هم طول نکشید. استاد محترم گفتن که میدونی که تابستون داره شروع میشه* و من میخوام برم مسافرت و نیستم، حالا تو بخش مطالعاتی رو انجام بده تا من از سفر بیام و تو کار ازمايشگاهی رو انجام بدی.
استاد محترم بعد از ۱ ماه اومد ولی هنوز خبری از کار ازمایشگاهی نبود، چون من احتیاج به یه سری ضايعات پلاستیکی داشتم که باید از یه سری شرکت و کارخونه تهیه میشد، که چون همچنان تابستون بود کسی تو اون شرکتها و کارخونهها نبود که به ما این ضایعات رو بده. حالا اواسط اگوست هست. تابستون تموم شده همه برگشتن سر کاراشون، اما حالا نوبت استاد من بود که به غیبت صغرا بره، چون ۲ تا کنفرانس در پیش بود و میخواست که خودش و تیمش رو آماده کنه. حالا آخر سپتامبر هست که بالاخره استاد محترم مواد لازم رو از شرکتها گرفته و داره مراحل کار رو برای من توضیح میده که چه آزمایشهایی رو باید انجام بدم و با چه آزمایشی باید شروع کنم.
اما چشمتون روز بد نبینه که دستگاهی که من باید اولین آزمایش رو باهاش انجام بدم ۲-۳ ماهه که خرابه و تعداد زیادی از دانشجوهای فوق و دکترا هم تو صف هستن که دستگاه درست بشه و کاراشون رو انجام بدن!!!! امروز که آخر اکتبر هست دستگاه هنوز خرابه و من هیچ کار ازمایشگاهی نکردم هنوز، و تا ژانويه هم تنها ۲ ماه مونده!!!! یعنی من تقریبا ۶ ماه از قضیه عقبم. و همچنان بیکار و بی عار میچرخم!!! توی نوامبر هم معمولا کنفرانس های اتحادیه اروپا هست که بودجه اختصاص میدن به طرح های نو. احتمالا باز استاد من میره تو غیبت که خودش رو برای کنفرانس آماده کنه تا بلکه بتونه یه بودجهای چیزی بگیره!!!
امروز تصمیم گرفتم که برم یه چند تا وبلاگ اختصاصی پیدا کنم و بهشون رای بدم! گفتم حالا که میخوام رای بدم بهتره به هم رشته ایهای خودم رای بدم، پس نزدیک به ۵۰ تا وبلاگ مرتبط با شیمی رو باز کردم، و شروع کردم یکی یکی نگاه کردن و خوندن. این وسط یه سری نکات خیلی جالب بود.
بیشتر وبلاگها مربوط به معلمها بود، برای اینکه بتونن با دانش اموزاشون بیشتر ارتباط برقرار کنن و در واقع از وبلاگ به جای وب سایت استفاده کرده بودن. خوب میشه گفت این خیلی خوبه که معلمها از این کارا میکنن. بدون اینکه به بحث مادی قضیه فکر کنن. آخه بعضی معلمها برای اینکه بیشتر با دانش آموز در ارتباط باشن یا دانش آموز رو دعوت میکنن خونشون، یا میرن خونه دانش آموز!!!! منظورم که واضحه؟
تو یه سری وبلاگها میشد گزارش کارهای آزمایشگاههای واقعا سخت رشتهٔ شیمی رو که خیلی هم قشنگ و کامل نوشته شده بودن پیدا کرد. چقدر دلم برای خودمون سوخت. اون زمان ها، ما چه مصیبتی میکشیدیم به خاطر نوشتن یه گزارش کار، اما حالا تکنولوژی همه مشکلات رو حل کرده.
دیگه اینکه تو این وبلاگها تا دلتون بخواد مطلب تکراری با نگارش یکسان دیده میشد، که معلوم نبود از وبلاگ هم برداشته بودن یا اینکه همشون از یه سایت برداشته بودن، به هر حال که هیچکدوم منبع نداشت و قانون کپی رایت حسابی رعایت شده بود!!!
طراحی وبلاگها خیلی جالب بود، بعضیش واقعا قشنگ بود و مرتبط با شیمی، اما بعضی از این قالبهای عاشقانه با گل رز و قلب داشت که واقعا تعجب برانگیز بود، یکی هم که دیگه آخر جالب بود، به جای لوگو وبلاگ یه عکس از مسجد گذاشته بود!!!!! کی میتونه رابطه مسجد رو با شیمی برای من توضیح بده؟
* اينجا از اول ژوئن تا آخر ژولاي تعطيلات تابستوني هست و اكثرا مي رن مسافرت و معمولا به سختي مي شه كسي رو سر پستش پيدا كرد
از اونجایی که تز اینجانب مدت مدیدیست که به حالت تعلیق در اومده و من رسما بیکار هستم و تمام مغازههای شهرمون رو هم حفظ شدم بسکه رفتم و گشتم، تصمیم گرفتم که روز سه شنبه که آقای همسر طبق معمول هر روز برای رفتن به دانشگاه به گوتنبورگ میره منم باهاش برم و اونجا کمی در بزرگترین مرکز خرید اسکاندیناوی گشت و گذار كنم. (که البته میتونه در حد مرکز خرید بوستان تو پونک تهران باشه، البته از لحاظ مساحت فقط، نه از لحاظ تمیزی و امكانات وبزرگی مغازه ها!! چون اینجا مغازهها کم هستن اما هرکدوم کلی بزرگن و دلباز)
خلاصه از صبح که رفتنه سوار اتوبوس شدیم شامل تخفیف دانشجویی شدیم تا ظهر که برای ناهار از کوپنهای یکی بخر ۲ تا ببر که دانشگاه هر ترم بهمون میده استفاده کردیم و قهوهٔ بعدش که باز هم با کمک کوپنهای دانشجویی تهیه شد و برگشتنه هم که باز با کمک تخفیف دانشجویی برگشتیم شهرمون. خلاصه که ما سه شنبه عزممون رو جزم کردیم تا جایی که جا داره از این تخفیفها استفاده کنیم. چیز خاصی نخریدیم، تنها چیزی هم که خریدیم خودش تخفیف نصف قیمت خورده بود وگرنه شاید اونجا هم کارت دانشجویمو رو میکردم. به این میگن یه سفر ۱ روزهٔ اقتصادی!!!
تز من و در نتیجه اتمام تحصیلاتم طلسم شده، کسی اگه وردی، جادویی چیزی سراغ داره، خواهش میکنم که معرفی کنه. من قاعدتا باید ژانویه تزم رو شروع میکردم و ژوئن هم تموم میکردم. همون ژانويه با یه شرکت هلندی به توافق رسیدم که برای تزم برم اونجا، گفتن که ۲.۵ ماه طول میکشه که برام ویزای کار و اقامت بگیرن. ما هم گفتیم که باشه اشکال نداره. خلاصه تو این مدت ما کلی ماجرا داشتیم تا بالاخره مدارک تهیه شد و به سفارت هلند ارسال شد. تا اینکه به دلایل خیلی پیچیدهای به من ویزاي کار دادن اما ویزای اقامت ندادن. که این وسط بیشتر از اینکه تو ذوق من بخوره تو ذوق اون شرکت خورده بود. تا این جا شده اواسط ماه می. بعد ما سرخورده از همه جا رفتیم با یکی از اساتید محترم دانشگاه صحبت کردیم که یه پروژه با اون برداریم، این قسمت قضیه سریعترین قسمتش بود!!! که فکر کنم نیم ساعت هم طول نکشید. استاد محترم گفتن که میدونی که تابستون داره شروع میشه* و من میخوام برم مسافرت و نیستم، حالا تو بخش مطالعاتی رو انجام بده تا من از سفر بیام و تو کار ازمايشگاهی رو انجام بدی.
استاد محترم بعد از ۱ ماه اومد ولی هنوز خبری از کار ازمایشگاهی نبود، چون من احتیاج به یه سری ضايعات پلاستیکی داشتم که باید از یه سری شرکت و کارخونه تهیه میشد، که چون همچنان تابستون بود کسی تو اون شرکتها و کارخونهها نبود که به ما این ضایعات رو بده. حالا اواسط اگوست هست. تابستون تموم شده همه برگشتن سر کاراشون، اما حالا نوبت استاد من بود که به غیبت صغرا بره، چون ۲ تا کنفرانس در پیش بود و میخواست که خودش و تیمش رو آماده کنه. حالا آخر سپتامبر هست که بالاخره استاد محترم مواد لازم رو از شرکتها گرفته و داره مراحل کار رو برای من توضیح میده که چه آزمایشهایی رو باید انجام بدم و با چه آزمایشی باید شروع کنم.
اما چشمتون روز بد نبینه که دستگاهی که من باید اولین آزمایش رو باهاش انجام بدم ۲-۳ ماهه که خرابه و تعداد زیادی از دانشجوهای فوق و دکترا هم تو صف هستن که دستگاه درست بشه و کاراشون رو انجام بدن!!!! امروز که آخر اکتبر هست دستگاه هنوز خرابه و من هیچ کار ازمایشگاهی نکردم هنوز، و تا ژانويه هم تنها ۲ ماه مونده!!!! یعنی من تقریبا ۶ ماه از قضیه عقبم. و همچنان بیکار و بی عار میچرخم!!! توی نوامبر هم معمولا کنفرانس های اتحادیه اروپا هست که بودجه اختصاص میدن به طرح های نو. احتمالا باز استاد من میره تو غیبت که خودش رو برای کنفرانس آماده کنه تا بلکه بتونه یه بودجهای چیزی بگیره!!!
امروز تصمیم گرفتم که برم یه چند تا وبلاگ اختصاصی پیدا کنم و بهشون رای بدم! گفتم حالا که میخوام رای بدم بهتره به هم رشته ایهای خودم رای بدم، پس نزدیک به ۵۰ تا وبلاگ مرتبط با شیمی رو باز کردم، و شروع کردم یکی یکی نگاه کردن و خوندن. این وسط یه سری نکات خیلی جالب بود.
بیشتر وبلاگها مربوط به معلمها بود، برای اینکه بتونن با دانش اموزاشون بیشتر ارتباط برقرار کنن و در واقع از وبلاگ به جای وب سایت استفاده کرده بودن. خوب میشه گفت این خیلی خوبه که معلمها از این کارا میکنن. بدون اینکه به بحث مادی قضیه فکر کنن. آخه بعضی معلمها برای اینکه بیشتر با دانش آموز در ارتباط باشن یا دانش آموز رو دعوت میکنن خونشون، یا میرن خونه دانش آموز!!!! منظورم که واضحه؟
تو یه سری وبلاگها میشد گزارش کارهای آزمایشگاههای واقعا سخت رشتهٔ شیمی رو که خیلی هم قشنگ و کامل نوشته شده بودن پیدا کرد. چقدر دلم برای خودمون سوخت. اون زمان ها، ما چه مصیبتی میکشیدیم به خاطر نوشتن یه گزارش کار، اما حالا تکنولوژی همه مشکلات رو حل کرده.
دیگه اینکه تو این وبلاگها تا دلتون بخواد مطلب تکراری با نگارش یکسان دیده میشد، که معلوم نبود از وبلاگ هم برداشته بودن یا اینکه همشون از یه سایت برداشته بودن، به هر حال که هیچکدوم منبع نداشت و قانون کپی رایت حسابی رعایت شده بود!!!
طراحی وبلاگها خیلی جالب بود، بعضیش واقعا قشنگ بود و مرتبط با شیمی، اما بعضی از این قالبهای عاشقانه با گل رز و قلب داشت که واقعا تعجب برانگیز بود، یکی هم که دیگه آخر جالب بود، به جای لوگو وبلاگ یه عکس از مسجد گذاشته بود!!!!! کی میتونه رابطه مسجد رو با شیمی برای من توضیح بده؟
* اينجا از اول ژوئن تا آخر ژولاي تعطيلات تابستوني هست و اكثرا مي رن مسافرت و معمولا به سختي مي شه كسي رو سر پستش پيدا كرد
دیدگاهها
به سردي و سرما....
خيلي ها مثل تو بهم انواع پيشنهاد ها رو دادن.
اما واقعا شدني نبود! جريان اينجوري بود كه اون شركت يه پول كمي رو ماهيانه به من ميداد. كه چون دانشجو بودم و در واقع كار اموزي مي رفتم اون مفدار معقول و منطقي بود. اما بعدا اداره مهاجرت گفت: چون درصدي از اين پول بايد صرف بيمه اين خانوم بشه و اين پول كمه و در نتيجه پول بيمه اش خيلي كم ميشه و اگه تو ازمايشگاه اتفاقي براش بيفته شركت مسووله. پس يا شركت بايد حداقل پول رو كه براي يه غير اروپايي هست (1000يورو) بهش بده يا اينكه اصلا نياد. اون شركت هم گفته بود كه اين پول مال يه نيروي تمام وقت هست. اما اين داره كار اموزي مياد و اداره مهاجرت هم گفته بود ما تا حالا كار اموز غير اروپايي نداشتيم و قانوني براشون نداريم براي همين با قانون نيروي كار بررسي ميكنيم. حالا حالا ها هم نمي تونيم براشون قانوني تصويب بكنيم. پس چاره اي نيست جز اينكه نياد.
من حتي حاضر بودم كه خودم بيمه رو به عهده بگيرم ولي شركت گفت كه نه،اين غير قانوني هست و كاريش نمي شه كرد.
من تا همين جاش هم كه پيش رفتم كلي از خودم پر رو بازي و ننه من غريبم در اوردم.
ولي راست ميگي بايد يه پست راجع بهش بنويسم.
سلاااااااااام بر میم عزیز که حدس میزنم مریم یا مونا یا مرجان یا مارگارت یا... باشی؟ درست گفتم؟ و بلاه از قضا اشپزخونه هم کار منه و در ضمن من هم اگر جای تو بودم تا آخر شب اصلا فقط میرفتم ازین کوپنها استفاده میکردم . چون بهم حس اقتصاد دانی میده. و در ضمن خیلی عجیبه که اینقدر ...ز پیچ شده این تز شما؟
راستش این چند روز بدجوری درگیر بود یه کم هم کم لطفی دوستان دلسردم کرد
یه کوچولو میترسم از نوشتن
ولی قول میدم نوشتم خبرتون کنم
ممنونم ازتون
ارسال یک نظر