امروز دقیقا ۲ساله که من وارد خاک این
کشور شدم، اومدم که درس بخونم و شاید بتونم بعدا با این درسی‌ که خوندم کاری پیدا
کنم ،....

 

تا امروز که دارم اینو مینویسم هیچ
چیز مهمی‌ عایدم نشده. نه تونستم که کاری پیدا بکنم و نه موقعیت دکترایی!!!


 

خوش بختانه تو ایران چیزی نداشتم که
از دست بدم. نه کار درست و حسابی‌ داشتم، نه خونه ای، نه ماشینی و نه پس اندازی.


 

از صدقه سر وضعیت کاری اون مملکت، بد
از ۱
سال این در و اون در زدن، بالاخره تونستم با ماهی‌ ۱۵۰۰۰۰ تومان در ماه تو یه
شرکت کوچیک با یه سری خانم‌های وسواسی همکار بشم.


 

حالا از اینکه اینجا چیزی به دست
نیوردم، نمیگم که ناراحت نیستم، چرا هستم، به هر حال
۲ سال عمرم رو گذاشتم، ولی‌
سرخورده و سر شکسته نیستم، چون چیزی رو از دست ندادم. ولی‌ تو همکلاسی‌های من هستن
کسانی‌ که شغل خیلی‌ خوب داشتن، از خودشون خونه داشتن، همه رو ول کردن و اومدن اینجا
که مثلا درس بخونن ولی‌ عملا اقامت بگیرن.


 

حالا آدم فکر کار باشه یا اقامت؟ این
یه رابطه
۲ طرفه هست که من مهاجر توش گیر کردم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد.تا
کار پیدا نکنم نمیتونم اقامت بگیرم، تا اقامت نداشته باشم بهم کار نمیدن!!!


 

الان ۲ ساله که فکر می‌کنم چرا
باید مملکت من به من كه مثلا فارق التحصیل دانشگاه شریفم اهمیت نده و برام کار
نباشه که من مجبور بشم خودم رو اینطوری آوارهٔ غربت بکنم تا بتونم یه زندگی‌ بهتری
رو برای خودم درست کنم


 

اما به هر حال من ناراضی نیستم. تو
این
۲
سال خیلی‌ کارا کردم، خیلی‌ زحمت‌ها رو کشیدم. ولی‌ احساس می‌کنم که روند زندگی‌
از دست من در رفته، برای همین هم منتظرم تا ببینم که خودش برام چی‌ در نظر گرفته.


 

۲ سالش گذشت ولی‌ من همچنان نیازمند گذر زمان هستم. کاش زودتر بگذره.